پارت ۱۰
****
بعد از خوردن غذا ، حساب کردیم و سوار ماشین شدیم .. بردیا من و رسوند خونه خودمون و مهدیسم برد خونه خودشون چون ماشین مهدیس جلوی در خونشون مونده بود ...
کلیدمو از تو کیفم در آوردم و در باز کردم . در سالن و باز کردم : سلاااااااااااااام ، کسی خونه نیست اهالی خونه ؟؟؟
رزا : سلام ابجی ، خوبی ؟؟؟ مبارک باشه رتبه... شدی . شیرینی یادت نره ها ...
- شکر خوبم ، تو خوبی؟؟؟ مرسی عشقم .. حالا شیرینی هم بهت میدم عجله ای نیست که
رزا: خیلی هم عجله ای هست خسیس
-حالا شیرینیم میدم غر نزن انقدر
داشتم از پله ها بالا می رفتم که یادم اومد قرار مهمونی و نگفتم .
سریع گفتم : رزی امشب قراره بریم خونه بیتا اینا ، به مامان اینا هم بگو ... من رفتم بخوابم
رزا با حالت مشتاقانه : خونه بیتا ایناااا ؟؟؟ امم .. باشه میگم . خوب بخوابی
رفتم تو اتاق خوشگلم که با سلیقه خودم چیده شده بود . در و که باز میکردی روبه روت پنجره بود .
یه پرده ی کالباسی و زرشکی هم انداخته بودم . سمت چپ اتاقم میز کامپیوتر بود که صندلیشم زرشکی بود . بالای میزکامپیوترمم یه چند تا قفسه خوشگل مشکی رنگ بود . یه کم این ور تر از میز کامپیوترم هم کمد لباسام که کالباسی رنگ بود گذاشته بودم . سمت راست اتاقمم تخت ناناس و راحت کالباسی و زرشکیم بود ، یه اباژورم سمت چپ تختم گذاشته بودم .
روبه روی پنجره که در بود ولی اینور ترش پیانومو گذاشته بودم . پیانومو خیلی دوست دارم و روش خیلی حساسم . رنگ پیانومم سفید بود . صندلی روبه روشم کالباسیه .
بالای پیانوم ، روی دیوار هم یه عکس بزرگ و خیلی خوشگل از چهره ام هست . وسط اتاقمم یه فرش بیضی کالباسی و زرشکی انداخته ام .
واای خداا چه قدر خستم ، سریع لباسامو در اورد . ساعت کوکی روی آباژورمم برای ساعت 6:30 کوک کردم و تخت خوابیدم ...
#roman10
****
بعد از خوردن غذا ، حساب کردیم و سوار ماشین شدیم .. بردیا من و رسوند خونه خودمون و مهدیسم برد خونه خودشون چون ماشین مهدیس جلوی در خونشون مونده بود ...
کلیدمو از تو کیفم در آوردم و در باز کردم . در سالن و باز کردم : سلاااااااااااااام ، کسی خونه نیست اهالی خونه ؟؟؟
رزا : سلام ابجی ، خوبی ؟؟؟ مبارک باشه رتبه... شدی . شیرینی یادت نره ها ...
- شکر خوبم ، تو خوبی؟؟؟ مرسی عشقم .. حالا شیرینی هم بهت میدم عجله ای نیست که
رزا: خیلی هم عجله ای هست خسیس
-حالا شیرینیم میدم غر نزن انقدر
داشتم از پله ها بالا می رفتم که یادم اومد قرار مهمونی و نگفتم .
سریع گفتم : رزی امشب قراره بریم خونه بیتا اینا ، به مامان اینا هم بگو ... من رفتم بخوابم
رزا با حالت مشتاقانه : خونه بیتا ایناااا ؟؟؟ امم .. باشه میگم . خوب بخوابی
رفتم تو اتاق خوشگلم که با سلیقه خودم چیده شده بود . در و که باز میکردی روبه روت پنجره بود .
یه پرده ی کالباسی و زرشکی هم انداخته بودم . سمت چپ اتاقم میز کامپیوتر بود که صندلیشم زرشکی بود . بالای میزکامپیوترمم یه چند تا قفسه خوشگل مشکی رنگ بود . یه کم این ور تر از میز کامپیوترم هم کمد لباسام که کالباسی رنگ بود گذاشته بودم . سمت راست اتاقمم تخت ناناس و راحت کالباسی و زرشکیم بود ، یه اباژورم سمت چپ تختم گذاشته بودم .
روبه روی پنجره که در بود ولی اینور ترش پیانومو گذاشته بودم . پیانومو خیلی دوست دارم و روش خیلی حساسم . رنگ پیانومم سفید بود . صندلی روبه روشم کالباسیه .
بالای پیانوم ، روی دیوار هم یه عکس بزرگ و خیلی خوشگل از چهره ام هست . وسط اتاقمم یه فرش بیضی کالباسی و زرشکی انداخته ام .
واای خداا چه قدر خستم ، سریع لباسامو در اورد . ساعت کوکی روی آباژورمم برای ساعت 6:30 کوک کردم و تخت خوابیدم ...
#roman10