#پیمان_شیطانی🔥
#پارت۱☠
چاقو رو از روی زمین قاپید و با سرعت به سمتش هجوم برد. کنار دیوار گیرش انداخت و چاقو رو زیر گلوش گرفت. با فک قفل شده و صدایی بسیار خشمگین داد زد: چیکار کردی؟ مگه نگفتم تو کارای من دخالت نکنید؟؟
میچل تقلا میکرد از دستش خلاص شه ولی ریچل به این راحتی ها ول کن نبود. چاقو رو بیشتر به گلوش فشار داد و ادامه داد : این کار حکم مرگ رو داره....
چاقو رو برد بالا تا ضربه اخرو بزنه ولی میچل از فرصت استفاده کرد و از زیر دست و بالش بیرون خزید.
لحظه ای سکوت همه جارو در بر گرفت. ولی طولی نکشید که ریچل دوباره به سمتش حمله کرد. میچل با تمام قدرتی که براش مونده بود جا خالی داد و بین وسایل پخش شده وسط اتاق افتاد. خواست بلند شه که چشمش به تیکه شکسته شیشه روی زمین افتاد. دستشو دراز کرد که برش داره ولی کسی پاهاشو گرفت و کشید. جیغی از ته دل کشید و تقلا کرد تا پاهاشو ازاد کنه. خنده شیطانی ریچل فضارو پر کرد.
میچل بار دیگه سعی کرد و اینبار با تمام توان پاشو کشید. سریع بلند شد و به سمت شیشه پرید. کوچیک بود ولی تنها چیز قابل استفاده بود.
برگشت طرف ریچل ولی اونجا نبود. ترس بیشتری به وجودش چنگ انداخت. چند ثانیه هیچ خبری نشد و فقط صدای نفس های بلند خودش میومد. تمام حواسش به اطراف بود تا با شنیدن کوچیک ترین صدایی واکنش نشون بده.
همون لحظه جریان هوارو پشتش حس کرد و با سرعت چرخید.
ریچل در حالی که بال هاشو سپر میکرد بهش نزدیک شد و چاقو رو به سمت سینش پایین برد ولی اینبار میچل هم حمله کرد. چشماشو بست و شیشه رو برای دفاع جلو برد...........
صدای بریده شدن چیزی در هوا پیچید و بعد دوباره سکوت.........
میچل اروم اروم چشماشو باز کرد. تمام بدنش میلرزید........با دیدن صحنه مقابل خشکش زد......ریچل خیلی اروم روی زمین نشسته بود و بال هاشو دورش گرفته بود........صورتش رو به سمت میچل برگردوند.....از حفره های سیاه صورتش قطرات خون میچکید.......برعکس چند دقیقه پیش که چهره ترسناک و تشنه به خون داشت الان مظلوم بود.....با صدای اروم و لحنی خاص گفت : تو.......تو ازم گرفتیش.......فرصتی برای زندگی جدید........تو خرابش کردی.
جمله اخر رو با جیغ گفت و محو شد.....
#Rachel
#پارت۱☠
چاقو رو از روی زمین قاپید و با سرعت به سمتش هجوم برد. کنار دیوار گیرش انداخت و چاقو رو زیر گلوش گرفت. با فک قفل شده و صدایی بسیار خشمگین داد زد: چیکار کردی؟ مگه نگفتم تو کارای من دخالت نکنید؟؟
میچل تقلا میکرد از دستش خلاص شه ولی ریچل به این راحتی ها ول کن نبود. چاقو رو بیشتر به گلوش فشار داد و ادامه داد : این کار حکم مرگ رو داره....
چاقو رو برد بالا تا ضربه اخرو بزنه ولی میچل از فرصت استفاده کرد و از زیر دست و بالش بیرون خزید.
لحظه ای سکوت همه جارو در بر گرفت. ولی طولی نکشید که ریچل دوباره به سمتش حمله کرد. میچل با تمام قدرتی که براش مونده بود جا خالی داد و بین وسایل پخش شده وسط اتاق افتاد. خواست بلند شه که چشمش به تیکه شکسته شیشه روی زمین افتاد. دستشو دراز کرد که برش داره ولی کسی پاهاشو گرفت و کشید. جیغی از ته دل کشید و تقلا کرد تا پاهاشو ازاد کنه. خنده شیطانی ریچل فضارو پر کرد.
میچل بار دیگه سعی کرد و اینبار با تمام توان پاشو کشید. سریع بلند شد و به سمت شیشه پرید. کوچیک بود ولی تنها چیز قابل استفاده بود.
برگشت طرف ریچل ولی اونجا نبود. ترس بیشتری به وجودش چنگ انداخت. چند ثانیه هیچ خبری نشد و فقط صدای نفس های بلند خودش میومد. تمام حواسش به اطراف بود تا با شنیدن کوچیک ترین صدایی واکنش نشون بده.
همون لحظه جریان هوارو پشتش حس کرد و با سرعت چرخید.
ریچل در حالی که بال هاشو سپر میکرد بهش نزدیک شد و چاقو رو به سمت سینش پایین برد ولی اینبار میچل هم حمله کرد. چشماشو بست و شیشه رو برای دفاع جلو برد...........
صدای بریده شدن چیزی در هوا پیچید و بعد دوباره سکوت.........
میچل اروم اروم چشماشو باز کرد. تمام بدنش میلرزید........با دیدن صحنه مقابل خشکش زد......ریچل خیلی اروم روی زمین نشسته بود و بال هاشو دورش گرفته بود........صورتش رو به سمت میچل برگردوند.....از حفره های سیاه صورتش قطرات خون میچکید.......برعکس چند دقیقه پیش که چهره ترسناک و تشنه به خون داشت الان مظلوم بود.....با صدای اروم و لحنی خاص گفت : تو.......تو ازم گرفتیش.......فرصتی برای زندگی جدید........تو خرابش کردی.
جمله اخر رو با جیغ گفت و محو شد.....
#Rachel