ازدواج کنی، پشیمان میشوی؛ ازدواج نکنی هم پشیمان میشوی؛ خواه ازدواج کنی خواه نکنی، در هر دو حال پشیمان خواهی شد؛ یا ازدواج میکنی یا ازدواج نمیکنی، به هر حال پشیمان خواهی شد. به حماقتهای جهان بخندی، پشیمان میشوی؛ بر آنها بگریی هم پشیمان میشوی؛ خواه به حماقتهای جهان بخندی و خواه بر آنها بگریی، در هر دو حال پشیمان خواهی شد؛ یا به حماقتهای جهان میخندی یا بر آنها میگریی، به هر حال پشیمان خواهی شد. به زنِ جوانی اعتماد کنی پشیمان میشوی، به او اعتماد نکنی هم پشیمان میشوی؛ خواه به زنِ جوانی اعتماد کنی و خواه به او اعتماد نکنی در هر دو حال پشیمان خواهی شد؛ یا به زنِ جوانی اعتماد میکنی یا به او اعتماد نمیکنی، به هر حال پشیمان خواهی شد. خودت را حلقآویز کنی پشیمان میشوی؛ خودت را حلقآویز نکنی هم پشیمان میشوی؛ خواه خودت را حلقآویز کنی و خواه خودت را حلقآویز نکنی، در هر دو حال پشیمان خواهی شد؛ یا خودت را حلقآویز میکنی یا خودت را حلقآویز نمیکنی، به هر حال پشیمان خواهی شد.
آقایان، این، عصارهی تمامیِ حکمتِ زندگی است. فقط در لحظههایی منفرد نیست که من همه چیز را، به قولِ اسپینوزا، در هوای ابدیت مینگرم. من پیوسته و در همهحال در هوای ابدیتام. خیلیها گمان میکنند زمانی در هوای ابدیت قرار میگیرند که پس از انجام این یا آن کار، این ضدها را با هم متحد سازند یا حدِ وسطِ آنها را بگیرند. ولی این نشانهی بدفهمیِ ایشان است، زیرا ابدیتِ حقیقی نه پسِ پُشتِ "یا این/یا آن" بلکه پیشِ روی آن قرار دارد. بنابراین ابدیتِ ایشان نیز زنجيرهی دردآوری زمانمند است، زیرا ایشان در ادامهی زندگی به پشیمانیِ مضاعفی دچار خواهند شد. فهمِ حکمتِ من آسان است زیرا من یک دستورعمل بیشتر ندارم و حتی آن نیز مبداءِ حركتِ من نیست. باید فرق گذاشت میان دیالکتیکِ "یا این/یا آن" و آن دیالکتیکِ ابدی که در این جا ذکرش رفت. پس وقتی میگویم دستورعملِ من مبداءِ حركتِ من نیست، ضدِ آن [نیز] مبداءِ عملِ من نخواهد بود، بلکه صرفاً بیانِ سلبیِ دستورعملِ من است و دستورعملِ من به یاریِ آن خود را در تضاد با مبداءِ حرکت بودن یا مبداءِ حرکت نبودن درک میکند. دستورعملِ من مبداءِ حرکتِ من نیست، زیرا اگر من آن را مبداءِ حرکت میساختم پشیمان میشدم و اگر آن را مبداءِ حرکت نمیساختم هم پشیمان میشدم. اگر کسی از میانِ شنوندگانِ محترمِ من گمان میکند در گفتههای من چیزی نهفته است، با این کار فقط ثابت میکند که استعدادِ فلسفه ندارد. اگر گمان میکند در آنچه گفته شد حرکتی هست، این نیز همان حكمِ قبلی را به اثبات میرساند. لیکن برای آن شنوندگانی که قادر به پیگیریِ كلامِ مناند، اگرچه من حرکت نمیکنم، هماینک آن حقیقتِ ابدی را توضیح خواهم داد که این فلسفه به لطفِ آن مستغنی از غیر است و هیچ چیزِ رفيعتری را تصدیق نمیکند. به عبارتِ دیگر، اگر من دستورعملِ خویش را مبداءِ حرکت میساختم، آنگاه قادر به ایستادن نبودم، چراکه اگر توقف نمیکردم حتماً پشیمان میشدم و اگر توقف میکردم هم پشیمان میشدم، و قس على هذا. ولی اگر هرگز آغاز نکنم، آنگاه همیشه میتوانم توقف کنم، زیرا شروع کردنِ ابدیِ من همان توقف کردنِ ابدیِ من است.
تجربه نشان میدهد که آغاز کردن برای فلسفه اصلاً دشوار نیست. اصلاً و ابداً. فلسفه بهواقع از هیچ آغاز میکند و بنابراین همیشه میتواند آغاز کند. ولی توقف کردن همیشه برای فلسفه و فلاسفه دشوار است. من از این مشکل هم اجتناب کردهام زیرا اگر کسی گمان میکند من، با هماینک توقف کردن، عملاً توقف میکنم، ثابت میکند که قادر به فهمِ مطالبِ نظری نیست. نکته اینجاست که من هماینک توقف نمیکنم، بلکه زمانی توقف کردم که آغاز کردم. بنابراین فلسفهی من این ویژگیِ ممتاز را دارد که هم مختصر است و هم ابطال نکردنی، زیرا اگر کسی در قولِ من مناقشه کند، به جرئت میگویم که حق دارم او را مجنون بخوانم. بدینقرار، فیلسوف علىالدوام در هوای ابدیت است و فقط در لحظهها یا ساعتهایی مشخص در هوای ابدیت دم نمیزند.
👤 #سورن_کیرکگور
📘 #یا_این_یا_آن
💡 ترجمهی #صالح_نجفی
آقایان، این، عصارهی تمامیِ حکمتِ زندگی است. فقط در لحظههایی منفرد نیست که من همه چیز را، به قولِ اسپینوزا، در هوای ابدیت مینگرم. من پیوسته و در همهحال در هوای ابدیتام. خیلیها گمان میکنند زمانی در هوای ابدیت قرار میگیرند که پس از انجام این یا آن کار، این ضدها را با هم متحد سازند یا حدِ وسطِ آنها را بگیرند. ولی این نشانهی بدفهمیِ ایشان است، زیرا ابدیتِ حقیقی نه پسِ پُشتِ "یا این/یا آن" بلکه پیشِ روی آن قرار دارد. بنابراین ابدیتِ ایشان نیز زنجيرهی دردآوری زمانمند است، زیرا ایشان در ادامهی زندگی به پشیمانیِ مضاعفی دچار خواهند شد. فهمِ حکمتِ من آسان است زیرا من یک دستورعمل بیشتر ندارم و حتی آن نیز مبداءِ حركتِ من نیست. باید فرق گذاشت میان دیالکتیکِ "یا این/یا آن" و آن دیالکتیکِ ابدی که در این جا ذکرش رفت. پس وقتی میگویم دستورعملِ من مبداءِ حركتِ من نیست، ضدِ آن [نیز] مبداءِ عملِ من نخواهد بود، بلکه صرفاً بیانِ سلبیِ دستورعملِ من است و دستورعملِ من به یاریِ آن خود را در تضاد با مبداءِ حرکت بودن یا مبداءِ حرکت نبودن درک میکند. دستورعملِ من مبداءِ حرکتِ من نیست، زیرا اگر من آن را مبداءِ حرکت میساختم پشیمان میشدم و اگر آن را مبداءِ حرکت نمیساختم هم پشیمان میشدم. اگر کسی از میانِ شنوندگانِ محترمِ من گمان میکند در گفتههای من چیزی نهفته است، با این کار فقط ثابت میکند که استعدادِ فلسفه ندارد. اگر گمان میکند در آنچه گفته شد حرکتی هست، این نیز همان حكمِ قبلی را به اثبات میرساند. لیکن برای آن شنوندگانی که قادر به پیگیریِ كلامِ مناند، اگرچه من حرکت نمیکنم، هماینک آن حقیقتِ ابدی را توضیح خواهم داد که این فلسفه به لطفِ آن مستغنی از غیر است و هیچ چیزِ رفيعتری را تصدیق نمیکند. به عبارتِ دیگر، اگر من دستورعملِ خویش را مبداءِ حرکت میساختم، آنگاه قادر به ایستادن نبودم، چراکه اگر توقف نمیکردم حتماً پشیمان میشدم و اگر توقف میکردم هم پشیمان میشدم، و قس على هذا. ولی اگر هرگز آغاز نکنم، آنگاه همیشه میتوانم توقف کنم، زیرا شروع کردنِ ابدیِ من همان توقف کردنِ ابدیِ من است.
تجربه نشان میدهد که آغاز کردن برای فلسفه اصلاً دشوار نیست. اصلاً و ابداً. فلسفه بهواقع از هیچ آغاز میکند و بنابراین همیشه میتواند آغاز کند. ولی توقف کردن همیشه برای فلسفه و فلاسفه دشوار است. من از این مشکل هم اجتناب کردهام زیرا اگر کسی گمان میکند من، با هماینک توقف کردن، عملاً توقف میکنم، ثابت میکند که قادر به فهمِ مطالبِ نظری نیست. نکته اینجاست که من هماینک توقف نمیکنم، بلکه زمانی توقف کردم که آغاز کردم. بنابراین فلسفهی من این ویژگیِ ممتاز را دارد که هم مختصر است و هم ابطال نکردنی، زیرا اگر کسی در قولِ من مناقشه کند، به جرئت میگویم که حق دارم او را مجنون بخوانم. بدینقرار، فیلسوف علىالدوام در هوای ابدیت است و فقط در لحظهها یا ساعتهایی مشخص در هوای ابدیت دم نمیزند.
👤 #سورن_کیرکگور
📘 #یا_این_یا_آن
💡 ترجمهی #صالح_نجفی