احساس میکردم در گودالی گیر افتادهام.
از پا درآمده بودم. از درون تهی بودم. همه ی نیروهایم تحلیل رفته بود. اشک در چشمانم حلقه زده بود.
اعصابم حسابی به هم ریخته بود خیلی احساس بیچارگی میکردم.
احساس تنهایی. خیلی تنها.
از پا درآمده بودم. از درون تهی بودم. همه ی نیروهایم تحلیل رفته بود. اشک در چشمانم حلقه زده بود.
اعصابم حسابی به هم ریخته بود خیلی احساس بیچارگی میکردم.
احساس تنهایی. خیلی تنها.