چیست آنچه می خوانند «مردم»
در نشستی که هفتم دی ماه با موضوع بررسی کتابی تازه ترجمه، «در باب حاکمیت» (چهار بخش از کتاب جمهوری ژان بُدن)، برگزار شد، آقای دکتر کاشی (عضو هیئت علمی دانشگاه علامه) مباحثی را با موضوع چیستی حاکمیت نزد متفکرین غربی و سیر تاریخی_تئوریک آن در آغازهای مدرنیته مطرح کردند. دکتر کاشی در مورد سنت های اروپایی حامل مفهوم حاکمیت و فُرم های استمرار و تحول آن در سده های 16 و 17 اشاراتی داشت. این بحث در قالب pdf با عنوان «بازگشت حاکمیت به مخیله جمعی» در کانال تلگرام ایشان منتشر شد. در این بحث به نظرات ژان بُدن، تامس هابز و یوهانس آلتوسیوس اشاره شده است. آنچه را ژان بُدن و هابز و آلتوسیوس و یا دیگر متفکرین با باورها و خط¬مشی¬های مختلف در باب حاکمیت گفته اند و نوشته اند باید درس هایی از تاریخ تفکر بشر در مورد راه و روشِ با-هم-زیستن دانست و به قدر کفایت و به¬موقع آنها را واکاوی و حلاجی کرد. به بیانی، جدا از هر زاویه و تفاوتی که امروز نسبت به طرح های سیاسی این متفکرین کلاسیک داریم، نمی توانیم دلایل آنها را برای طرح چنین سازوکارهایی بسادگی نادیده بگیریم.
نوشتۀ مذکور را می توان در فرصتی بهتر بررسی و نقد کرد، اما فعلا به نظر می رسد بتوانیم به کمک اش، این بحث را داشته باشیم که در تأسیس و در سیر تحولات سازوکار حاکمیت مدرن، یک چیز را نمی توان نادیده گرفت: «جمعیت»، و در نتیجه حفظ موجودیتِ این جمعیت یا همان چیزی که در ادبیات سیاسی کلاسیک و مدرن، ذیل نام «مردم» خوانده شده است. به نظر می رسد پس از استقرار مدرنیته، این مفهوم باید به اعتبار قرارِ تأسیسِ سازوکارِ حیات در یک سرزمین مشخص، از اعتبار بیشتری برخوردار شده باشد. همچنین، اصحاب نظریۀ حاکمیت در تعیین لوازم و مختصات «امنیت» که لازمۀ حفظ موجودیت جمعیت (مردم) است جهد بسیار داشته¬اند. ازجمله تامس هابز برای تأمین نیازهای بحث خود از چراییِ وجود چیزی چون لویاتان (دولت یا حاکمیت) از مقولۀ «امنیت» یاری گرفت. به واقع امنیت جزء مشروعیت بخش و مهمِ رتوریک اصحاب نظریۀ حاکمیت در دوران مدرن بوده است.
با وجود تمام جدل هایی که در مورد نظریۀ مدرن حاکمیت وجود داشته، اگر نتایج عملی آن را دست کم در سطح دُفاکتو مفروض بگیریم و نیز، تا زمانی که بهترین فُرم حیات انسان را حیات جمعی در مجموعه ای بنام «شهر/دولت» دانسته و آن را بهتر از دیگرفرم های حیات جمعی قلمداد کنیم، ناگزیر هستیم امنیت و برقراری آن را شرط وجودیِ اجتماع سیاسی (State) اعلام کنیم. همۀ حکومت ها نیز با هر ایدئولوژی و خط مشی، بر اهمیت حفظ امنیت تأکید داشته اند، چون با از میان رفتن این شرط به هر شکلی، موجودیتِ چنین اجتماعی با خطر مواجه خواهد شد. در این سازوکار تأمین امنیت مشروط به شرایط و اوضاع نخواهد بود، یعنی به فرض نمی توان با این بهانه که یک حادثۀ اجتماعیِ منجر به خسارت مالی یا جانی، از دیدرس قوای رسمیِ گماشته برای تأمین امنیت خارج بوده (حتا اگر اینطور بوده)، آن حادثه را از شمولیتِ مسئولیت سیاسی خارج و آن را از حدود وظایف قوای مذکور بیرون دانست. همچنین این امنیت محدود هم نخواهد بود، یعنی فقط خاصِ بخشی از افراد اجتماع نیست، فرضاً اگر بخشی از یک اجتماع (حتا اگر اکثریت محسوب نشود) با برخی اوضاع و شرایط در یک دوران موافقت نداشت، نمی توان از تأمین امنیت همه جانبۀ حیات فردی و اجتماعی شان شانه خالی کرد، مگر اینکه مقرر شود این بخش، خود برای تأمین امنیت اش چاره اندیشی کند (که در اینصورت نیز نظریۀ حاکمیت قابلیت توجیه اش را ضعیف می یابد). پس فصل مشترک فرم های مختلف حاکمیت این بوده که جماعتی از انسان ها (گروه ها، طبقات، و مآلاً مردم) در یک سرزمین معین با پذیرش قواعد حکمرانی (که مبتنی است بر مصلحت عموم) به امکان استمرار حیات امن امیدوار باشند.
جدا از هر بحث و نظر، این منطق مدرن حیات جمعی تا اینجا کارآمد به نظر می رسد. اما مسئله از آنجا آغاز می شود که درمی یابیم، آنچه ذیل نام «مردم» به میان کشانده شده و یک منبع مهم برای وجاهت حاکمیت و حکمرانی سیاسی بوده، مفهومی روشن، واضح و سرراست نبوده است. مهم تر از این، هر نظم سیاسی که خواسته خود را دموکراتیک معرفی کند حال چه این خصلت دموکراتیک نهادینه باشد و چه ابزاری و نمایشی، مجبور بوده «مردم» را در سطوح مختلف به عرصه بکشاند. این نکته در مورد انواع دموکراسی در طول تاریخ صادق است.
@SBUpolitics
در نشستی که هفتم دی ماه با موضوع بررسی کتابی تازه ترجمه، «در باب حاکمیت» (چهار بخش از کتاب جمهوری ژان بُدن)، برگزار شد، آقای دکتر کاشی (عضو هیئت علمی دانشگاه علامه) مباحثی را با موضوع چیستی حاکمیت نزد متفکرین غربی و سیر تاریخی_تئوریک آن در آغازهای مدرنیته مطرح کردند. دکتر کاشی در مورد سنت های اروپایی حامل مفهوم حاکمیت و فُرم های استمرار و تحول آن در سده های 16 و 17 اشاراتی داشت. این بحث در قالب pdf با عنوان «بازگشت حاکمیت به مخیله جمعی» در کانال تلگرام ایشان منتشر شد. در این بحث به نظرات ژان بُدن، تامس هابز و یوهانس آلتوسیوس اشاره شده است. آنچه را ژان بُدن و هابز و آلتوسیوس و یا دیگر متفکرین با باورها و خط¬مشی¬های مختلف در باب حاکمیت گفته اند و نوشته اند باید درس هایی از تاریخ تفکر بشر در مورد راه و روشِ با-هم-زیستن دانست و به قدر کفایت و به¬موقع آنها را واکاوی و حلاجی کرد. به بیانی، جدا از هر زاویه و تفاوتی که امروز نسبت به طرح های سیاسی این متفکرین کلاسیک داریم، نمی توانیم دلایل آنها را برای طرح چنین سازوکارهایی بسادگی نادیده بگیریم.
نوشتۀ مذکور را می توان در فرصتی بهتر بررسی و نقد کرد، اما فعلا به نظر می رسد بتوانیم به کمک اش، این بحث را داشته باشیم که در تأسیس و در سیر تحولات سازوکار حاکمیت مدرن، یک چیز را نمی توان نادیده گرفت: «جمعیت»، و در نتیجه حفظ موجودیتِ این جمعیت یا همان چیزی که در ادبیات سیاسی کلاسیک و مدرن، ذیل نام «مردم» خوانده شده است. به نظر می رسد پس از استقرار مدرنیته، این مفهوم باید به اعتبار قرارِ تأسیسِ سازوکارِ حیات در یک سرزمین مشخص، از اعتبار بیشتری برخوردار شده باشد. همچنین، اصحاب نظریۀ حاکمیت در تعیین لوازم و مختصات «امنیت» که لازمۀ حفظ موجودیت جمعیت (مردم) است جهد بسیار داشته¬اند. ازجمله تامس هابز برای تأمین نیازهای بحث خود از چراییِ وجود چیزی چون لویاتان (دولت یا حاکمیت) از مقولۀ «امنیت» یاری گرفت. به واقع امنیت جزء مشروعیت بخش و مهمِ رتوریک اصحاب نظریۀ حاکمیت در دوران مدرن بوده است.
با وجود تمام جدل هایی که در مورد نظریۀ مدرن حاکمیت وجود داشته، اگر نتایج عملی آن را دست کم در سطح دُفاکتو مفروض بگیریم و نیز، تا زمانی که بهترین فُرم حیات انسان را حیات جمعی در مجموعه ای بنام «شهر/دولت» دانسته و آن را بهتر از دیگرفرم های حیات جمعی قلمداد کنیم، ناگزیر هستیم امنیت و برقراری آن را شرط وجودیِ اجتماع سیاسی (State) اعلام کنیم. همۀ حکومت ها نیز با هر ایدئولوژی و خط مشی، بر اهمیت حفظ امنیت تأکید داشته اند، چون با از میان رفتن این شرط به هر شکلی، موجودیتِ چنین اجتماعی با خطر مواجه خواهد شد. در این سازوکار تأمین امنیت مشروط به شرایط و اوضاع نخواهد بود، یعنی به فرض نمی توان با این بهانه که یک حادثۀ اجتماعیِ منجر به خسارت مالی یا جانی، از دیدرس قوای رسمیِ گماشته برای تأمین امنیت خارج بوده (حتا اگر اینطور بوده)، آن حادثه را از شمولیتِ مسئولیت سیاسی خارج و آن را از حدود وظایف قوای مذکور بیرون دانست. همچنین این امنیت محدود هم نخواهد بود، یعنی فقط خاصِ بخشی از افراد اجتماع نیست، فرضاً اگر بخشی از یک اجتماع (حتا اگر اکثریت محسوب نشود) با برخی اوضاع و شرایط در یک دوران موافقت نداشت، نمی توان از تأمین امنیت همه جانبۀ حیات فردی و اجتماعی شان شانه خالی کرد، مگر اینکه مقرر شود این بخش، خود برای تأمین امنیت اش چاره اندیشی کند (که در اینصورت نیز نظریۀ حاکمیت قابلیت توجیه اش را ضعیف می یابد). پس فصل مشترک فرم های مختلف حاکمیت این بوده که جماعتی از انسان ها (گروه ها، طبقات، و مآلاً مردم) در یک سرزمین معین با پذیرش قواعد حکمرانی (که مبتنی است بر مصلحت عموم) به امکان استمرار حیات امن امیدوار باشند.
جدا از هر بحث و نظر، این منطق مدرن حیات جمعی تا اینجا کارآمد به نظر می رسد. اما مسئله از آنجا آغاز می شود که درمی یابیم، آنچه ذیل نام «مردم» به میان کشانده شده و یک منبع مهم برای وجاهت حاکمیت و حکمرانی سیاسی بوده، مفهومی روشن، واضح و سرراست نبوده است. مهم تر از این، هر نظم سیاسی که خواسته خود را دموکراتیک معرفی کند حال چه این خصلت دموکراتیک نهادینه باشد و چه ابزاری و نمایشی، مجبور بوده «مردم» را در سطوح مختلف به عرصه بکشاند. این نکته در مورد انواع دموکراسی در طول تاریخ صادق است.
@SBUpolitics