به تاریخ امروز
اندوه به پایان نمیرسد
هرجای این دنیا قدم میزارم حس میکنم شاخه های خشکِ این زندگی زیر پام شکسته میشن و صدای خورد شدنشون تو تاروپودِ تنم نفوذ میکنه ...
این روزا حس میکنم برگایی که از شاخه ها جدا میشن یا دونه های برفی که از اسمون پایین میوفتن دارن صدام میزنن که خودمو همراهشون از اون اولِ اولِ دنیا پرت کنم اون اخرای زندگی که هیچ کس ازش خبری نداره...
دلم تنگ میشه برا اون خودِ قبلنم که وقتی تو آینه نگاش میکردم تو دلم بهش میگفتم وای چقد چشمات قشنگه ، جدیدا آینه رو برمیگردونه ازم مث روزای قشنگِ زندگی که نیومده برگشتن به اون راهی که به اشتباه ازش گذشتم و پشت سر گذاشتمش...
پر شدم از اشکایی که تمومی ندارن و داره اب مبیره زندگیمو جلو چشام و هیچ کاری ازم برنمیاد .
دلم یه غمِ بزرگ میخواد که توش غرق بشم و نفسام دیگه بالا نیاد مث همین الان که خودمو خسته و درمونده تو دردناک ترین نقطه زندگیم میبینم اما هیچ کاری ازم ساخته نیست ...
#ماندگار
اندوه به پایان نمیرسد
هرجای این دنیا قدم میزارم حس میکنم شاخه های خشکِ این زندگی زیر پام شکسته میشن و صدای خورد شدنشون تو تاروپودِ تنم نفوذ میکنه ...
این روزا حس میکنم برگایی که از شاخه ها جدا میشن یا دونه های برفی که از اسمون پایین میوفتن دارن صدام میزنن که خودمو همراهشون از اون اولِ اولِ دنیا پرت کنم اون اخرای زندگی که هیچ کس ازش خبری نداره...
دلم تنگ میشه برا اون خودِ قبلنم که وقتی تو آینه نگاش میکردم تو دلم بهش میگفتم وای چقد چشمات قشنگه ، جدیدا آینه رو برمیگردونه ازم مث روزای قشنگِ زندگی که نیومده برگشتن به اون راهی که به اشتباه ازش گذشتم و پشت سر گذاشتمش...
پر شدم از اشکایی که تمومی ندارن و داره اب مبیره زندگیمو جلو چشام و هیچ کاری ازم برنمیاد .
دلم یه غمِ بزرگ میخواد که توش غرق بشم و نفسام دیگه بالا نیاد مث همین الان که خودمو خسته و درمونده تو دردناک ترین نقطه زندگیم میبینم اما هیچ کاری ازم ساخته نیست ...
#ماندگار
برای اشک های واماندهام