سرنخ های گمشده
پس از چند ساعت لیام که هنوز دردی طاقتفرسا از زخم خود احساس میکرد، به سختی از روی زمین بلند شد. زخمی عمیق بر پهلویش، هر حرکتی را به کابوسی تبدیل کرده بود. خون از زیر باند پیچی که بهطور موقتی بسته بود، جاری میشد و او را به یاد خطراتی که هنوز در پیش داشت میانداخت. او میدانست که زمان زیادی ندارد و...