نیم ساعت پیش تو روبه روی مدرسه یه دختری نشسته بود از مدرسمون و مقنعشو در اورده بود
بعد دبیره تو ماشین ایستاد جلوش گفت بکن سرت
اونم الکی دست میکشید به مقنعش که داره میکنع سرش مثلااا ... ک دبیره بره
بعد من از جلوش دویدم که برم سوار بشم داد زدم گفتم نکن سرت
بعد دبیره تو ماشین ایستاد جلوش گفت بکن سرت
اونم الکی دست میکشید به مقنعش که داره میکنع سرش مثلااا ... ک دبیره بره
بعد من از جلوش دویدم که برم سوار بشم داد زدم گفتم نکن سرت