🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
💠آموزنده💠
✍🏻دربستر مرگ
🔻قسمت دوم🔻
🔳🌸آنقدر اسیر اینترنت شده بودم که پس از خوابیدن شوهرم مخفیانه می رفتم و کامپیوتر را روشن می کردم و پیش از آنکه بیدار شود مخفیانه می آمدم و می خوابیدم!
🔳🌸شاید بعدا متوجه شد که کارهایم در اینترنت فقط وقت کشی است اما دلش برایم می سوخت که تنهایم و از خانواده ام دورم... من هم از این بهانه بهترین استفاده را می بردم!
🔳🌸از اینکه به فرزندانمان نمیرسم خیلی ناراحت بود...سر این قضیه خیلی مرا سرزنش میکرد... اما من زورکی خودم را به گریه می زدم و می گفتم تونمی دانی وقتی خانه نیستی اینجا چه می گذرد... نمی دانی چقدر به آنها می رسم... اما آنها خسته ام می کنند...
🔳🌸مختصر بگویم، نسبت به همه چیز سهل انگار شده بودم... حتی نسبت به شوهرم... قبلا که خانه نبود دهها بار به او زنگ می زدم تا صدایش را بشنوم... اما پس از آمدن اینترنت دیگر صدای مرانمی شنوید مگر برای سفارش خرید...
🔳🌸کم کم شوهرم نسبت به اینترنت احساس بدی پیدا کرد...شش ماه به همین صورت گذشت...با نامهایی مستعار رابطه پیدا کرده بودم که نمی دانستم مردند یا زن...
🔳🌸هر روز با کسانی که در چت با من حرف می زدندساعتها گفتگو می کردم... حتی اگر می دانستم طرف مقابلم مرد است...اما در میان همه ی آنها به حرف زدن با یک نفر بیشتر علاقه داشتم...
🔳🌸از طرز حرف زدنش... از شوخی هایش و جوک هایی که می گفت خوشم می آمد... آدم باحالی بود... هر چه بیشتر می گذشت رابطه ی ما هم بیشتر می شد... این رابطه تقریبا طی سه ماه شکل گرفته بود...
🔳🌸همیشه مرا غرق حرفهای شیرین و سخنان عاشقانه اش می کرد...شاید هم سخنانش آنقدر زیبا نبود اما شیطان آن را اینقدر برایم زیبا جلوه می داد...
🔳🌸اوایل فقط از طریق چت متنی با هم ارتباط داشتیم.یک روز از من در خواست کرد صدایم را بشنود اما نپذیرفتم... اصرار کرد... تهدیدم کرد که ترکم کندو دیگر در چت و ایمیل به من محل ندهد... تا اینکه قبول کردم... به شرط اینکه فقط همان یک بار شد
📬ان شاء الله ادامه دارد
🇸🇦🌺لااله الا الله 🌺🇸🇦
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
https://t.me/joinchat/AAAAAE1UOE8WOnT2GoJLYw
💠آموزنده💠
✍🏻دربستر مرگ
🔻قسمت دوم🔻
🔳🌸آنقدر اسیر اینترنت شده بودم که پس از خوابیدن شوهرم مخفیانه می رفتم و کامپیوتر را روشن می کردم و پیش از آنکه بیدار شود مخفیانه می آمدم و می خوابیدم!
🔳🌸شاید بعدا متوجه شد که کارهایم در اینترنت فقط وقت کشی است اما دلش برایم می سوخت که تنهایم و از خانواده ام دورم... من هم از این بهانه بهترین استفاده را می بردم!
🔳🌸از اینکه به فرزندانمان نمیرسم خیلی ناراحت بود...سر این قضیه خیلی مرا سرزنش میکرد... اما من زورکی خودم را به گریه می زدم و می گفتم تونمی دانی وقتی خانه نیستی اینجا چه می گذرد... نمی دانی چقدر به آنها می رسم... اما آنها خسته ام می کنند...
🔳🌸مختصر بگویم، نسبت به همه چیز سهل انگار شده بودم... حتی نسبت به شوهرم... قبلا که خانه نبود دهها بار به او زنگ می زدم تا صدایش را بشنوم... اما پس از آمدن اینترنت دیگر صدای مرانمی شنوید مگر برای سفارش خرید...
🔳🌸کم کم شوهرم نسبت به اینترنت احساس بدی پیدا کرد...شش ماه به همین صورت گذشت...با نامهایی مستعار رابطه پیدا کرده بودم که نمی دانستم مردند یا زن...
🔳🌸هر روز با کسانی که در چت با من حرف می زدندساعتها گفتگو می کردم... حتی اگر می دانستم طرف مقابلم مرد است...اما در میان همه ی آنها به حرف زدن با یک نفر بیشتر علاقه داشتم...
🔳🌸از طرز حرف زدنش... از شوخی هایش و جوک هایی که می گفت خوشم می آمد... آدم باحالی بود... هر چه بیشتر می گذشت رابطه ی ما هم بیشتر می شد... این رابطه تقریبا طی سه ماه شکل گرفته بود...
🔳🌸همیشه مرا غرق حرفهای شیرین و سخنان عاشقانه اش می کرد...شاید هم سخنانش آنقدر زیبا نبود اما شیطان آن را اینقدر برایم زیبا جلوه می داد...
🔳🌸اوایل فقط از طریق چت متنی با هم ارتباط داشتیم.یک روز از من در خواست کرد صدایم را بشنود اما نپذیرفتم... اصرار کرد... تهدیدم کرد که ترکم کندو دیگر در چت و ایمیل به من محل ندهد... تا اینکه قبول کردم... به شرط اینکه فقط همان یک بار شد
📬ان شاء الله ادامه دارد
🇸🇦🌺لااله الا الله 🌺🇸🇦
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
https://t.me/joinchat/AAAAAE1UOE8WOnT2GoJLYw