—نفس کشیدن را از وجود تو آموخته بودم.
سعی در تقلا داشتم،فکر می کردم بی تو سیر کردن بهتر از با تو بودن و با غم رهگذر شدنه،فکر می کردم بی تو بردن بهتر از جلوی چشم های تو باختنِ،در جای جای ذهنم اما و اگر بین و خودم و تو پیدا می کردم،گویی مقدر شده بود در پایان هر خوشی که بین ما بود یک جدایی غم داری ظاهر شود و برای مدتی طولانی ما را پوشیده از دوری اجباری کند،وانمود می کردیم که بی هم نمی تونیم ولی هم تو و هم من بعد از جدایی دیدیم که زندگی چه بر وقف مراد ما چه بر خلاف مراد ما می چرخد و این باید ما می بودیم که از این دوری درس می گرفتیم و با قلب هایی سنگین و شکسته به مسیر خود بر می گشتیم و به هر جون کندنی ادامه می دادیم.
سعی در تقلا داشتم،فکر می کردم بی تو سیر کردن بهتر از با تو بودن و با غم رهگذر شدنه،فکر می کردم بی تو بردن بهتر از جلوی چشم های تو باختنِ،در جای جای ذهنم اما و اگر بین و خودم و تو پیدا می کردم،گویی مقدر شده بود در پایان هر خوشی که بین ما بود یک جدایی غم داری ظاهر شود و برای مدتی طولانی ما را پوشیده از دوری اجباری کند،وانمود می کردیم که بی هم نمی تونیم ولی هم تو و هم من بعد از جدایی دیدیم که زندگی چه بر وقف مراد ما چه بر خلاف مراد ما می چرخد و این باید ما می بودیم که از این دوری درس می گرفتیم و با قلب هایی سنگین و شکسته به مسیر خود بر می گشتیم و به هر جون کندنی ادامه می دادیم.