روزی که به مخمصه ای از ذهنم گرفتار شدم فکرش را هم نمیکردم مکان امن کلبه مانند قلبم در تقاطع رسیدن به عشق بسوزد. آتشی به جان تنه به تنهی چوبهای خشکیده افتاد، سوخت، به آرامی از بین رفت و ذره به ذرهی خاکسترش بالا آورده شد. من قادر به ابراز دردهای پنهان قلب سوخته ام نبودم، توان در بر گرفتن تن خستهات با آغوشم به آسانیِ تضعیف من بود که کوتاهی کردم؟ من قدرت پوشاندن زخمهایت با دستان کوچکم را نداشتم که بدون آنکه کلمهای به زبان بیاورم به تویی فکر میکردم که دیگر شجاعت به دست آوردن قلبت را نداشتم. ریشههای ما از ابتدا خشک نبود، ضعیف و شکننده نبود آشنای غریبه. تا نابودی ریشه های خشکیده ما فاصلهای نبود، طوفان و صاعقههایی به خانه ما برخورد کرد که تمام چیزهایی که داشتیم را به خاطره تبدیل کرد. چیزهایی که قبلا داشتیم اما دیگر خبری از آنها نبود. چیزهایی که با خیال به رسیدن عشق بیانتها از دست دادم و فهمیدم به دست نیاوردن عشقی که با طوفان های ضعیف از بین میرود بهتر از به دست آوردنش است.
- خانه پروانهای ، 27 ژوئن 2022 ·