امروز تو خودم بودم که مامانی رسید
بهم گفت اخماتو باز کن ، و تمام مسیر باهام صحبت کرد که تو خودم نباشم
وقتیم رسیدیم به مقصد همش مراقبم بود حتی اگه ازم دور بود نگاهش به من بود
مدام میپرسید برات آب بگیرم ؟ شکلات بگیرم ؟
و اصلا تنهام نمیذاشت که ناراحت نباشم:))♡
بهم گفت اخماتو باز کن ، و تمام مسیر باهام صحبت کرد که تو خودم نباشم
وقتیم رسیدیم به مقصد همش مراقبم بود حتی اگه ازم دور بود نگاهش به من بود
مدام میپرسید برات آب بگیرم ؟ شکلات بگیرم ؟
و اصلا تنهام نمیذاشت که ناراحت نباشم:))♡