ضربه نهایی
_چهارصد_بیست_یک
هاتف مانند شیری زخمی در خود می پیچید و نعره می کشید .
دخترها اسیر دست امیر کویت شده بودند و این اصلا به نفع او وپسرش نبود .
سراج هرگز نباید با امیر کویت دریک خط مستقیم قرار می گرفت . خشمگین نعره ای مجدد کشید و
اجیل خوری برنج را از روی میز برداشت ومحکم به دیوار کوبید .
در را باشدت باز شد ونگاه به خون نشسته ی هاتف به سمت در چرخید
محسن دست راست هاتف، پشت اتاق او کمین کرده بود با شتاب در را گشود و گفت
_قربان
جسارت به خرج داده بود . زیرا هاتف را خوب می شناخت وخوب می دانست هنگام عصبانیت او نباید دم دست او چرخید تا از خشم او در امان ماند .
_تا قبل از تاریکی شب باربد رو زنده اینجا می خوام !! د یالا بجنب !!
محسن باسرعت چشمی گفت و از اتاق خارج شد .
بلافاصله با نفسی حبس شده
شماره ی حبیب را گرفت و با همان بوق اول ارتباط برقرار شد
_مرغ هنوز تو قفسه !؟
_توقفسه ،اما می خواد بپره
محسن پوزخندی زد و باتمسخر گفت
_خیلی زود بالا وپرش چیده میشه!!
ارتباط که قطع شد با سرعت به سمت مخفیگاه باربد رفت تا او را کت بسته تقدیم اربابش کند !!
......
سراج قبل از اینکه سراغ طلا برود پیام هاتف را توی گوشی خواند وبا سرعت ماشین را به سمت ادرسی که فرستاده بود راند .
هاتف گفته بود او هیچ ارتباطی با دزدیده شدن دخترها ندارد و ان ها توسط باربد به امیر کویت داده شدند .
حدسی که زده بود درست از آب درآمده بود .چندین بار متوالی مشت خود را روی فرمان کوبید و پاهایش را روی گاز فشار داد .
امیر کویت تنها به یک دلیل می توانست دخترها را برباید و ان هم فهمیدن جریان فراری دادن دخترها توسط شخص سراج بود !!
اما از کجا !!
هنگامیکه به انباری متروک در حومه ی شهر رسید ماشین را نگه داشت وبا قدم هایی بلند مسیر انباری را درپیش گرفت .
_چهارصد_بیست_یک
هاتف مانند شیری زخمی در خود می پیچید و نعره می کشید .
دخترها اسیر دست امیر کویت شده بودند و این اصلا به نفع او وپسرش نبود .
سراج هرگز نباید با امیر کویت دریک خط مستقیم قرار می گرفت . خشمگین نعره ای مجدد کشید و
اجیل خوری برنج را از روی میز برداشت ومحکم به دیوار کوبید .
در را باشدت باز شد ونگاه به خون نشسته ی هاتف به سمت در چرخید
محسن دست راست هاتف، پشت اتاق او کمین کرده بود با شتاب در را گشود و گفت
_قربان
جسارت به خرج داده بود . زیرا هاتف را خوب می شناخت وخوب می دانست هنگام عصبانیت او نباید دم دست او چرخید تا از خشم او در امان ماند .
_تا قبل از تاریکی شب باربد رو زنده اینجا می خوام !! د یالا بجنب !!
محسن باسرعت چشمی گفت و از اتاق خارج شد .
بلافاصله با نفسی حبس شده
شماره ی حبیب را گرفت و با همان بوق اول ارتباط برقرار شد
_مرغ هنوز تو قفسه !؟
_توقفسه ،اما می خواد بپره
محسن پوزخندی زد و باتمسخر گفت
_خیلی زود بالا وپرش چیده میشه!!
ارتباط که قطع شد با سرعت به سمت مخفیگاه باربد رفت تا او را کت بسته تقدیم اربابش کند !!
......
سراج قبل از اینکه سراغ طلا برود پیام هاتف را توی گوشی خواند وبا سرعت ماشین را به سمت ادرسی که فرستاده بود راند .
هاتف گفته بود او هیچ ارتباطی با دزدیده شدن دخترها ندارد و ان ها توسط باربد به امیر کویت داده شدند .
حدسی که زده بود درست از آب درآمده بود .چندین بار متوالی مشت خود را روی فرمان کوبید و پاهایش را روی گاز فشار داد .
امیر کویت تنها به یک دلیل می توانست دخترها را برباید و ان هم فهمیدن جریان فراری دادن دخترها توسط شخص سراج بود !!
اما از کجا !!
هنگامیکه به انباری متروک در حومه ی شهر رسید ماشین را نگه داشت وبا قدم هایی بلند مسیر انباری را درپیش گرفت .