با چشمای براقش مردشو هدف گرفت.
+چرا مثل شیرایی شدی که به طعمشون نگاه میکنن؟
-شاید چون ی طعمه ی خیلی خوب گیر آوردم و منتظر فرصتم تا بخورمش!
خجالت زده گفت:+عه جونگ کوک آروم بگیر..
_وقتی تو اینجوری با چشمای قشنگت بهم نگاه میکنی وتوی این حالت نشستی روی شکمم،چجوری عزیزم؟!
پسرک کمی خودش رو تکون داد تا از موقعیتی که به نفعش نبود خلاص بشه ولی انگار اوضاع رو بدتر کرده بود. جونگ کوک دستای پسرکشو توی دستاش قفل کرد و بالای سرش قرار داد:
_داری تقلا میکنی فرار کنی ولی داری اوضاع رو سخت تر میکنی بیب.
و با انگشتش به بین پاهاش اشاره کرد.
_خب خودت بلندش کردی خودتم باید بخوابونیش،زود باش معطلم نکن،نظرت راجب سواری چیه پسرم؟!