سبزِ آسمونی°


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


آناهیتام.
از همه چیز می‌نویسم.
از در !
از دیوار !
دلت خواست بمون بخون.

https://t.me/BChatBot?start=sc-7430-ypgGlQA

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


میدونین فرق بچه اول و مابقی بچه های خونه چیه؟
ما بچه های اول
نسخه دمو رو زندگی کردیم اونا پریمیوم.
در واقع هرچی برای ما قفل بود😂برای اونا طی گذر زمان باز شد.
هرچی برا ما جیز بود برای اونا استفادش موردی نداشت و هر کاری قبیح و شنیع و فاکین شت بود برای اونا عملی پسندیده و آزاد شد.
رسماً ما راه رو باز کردیم براشون.
دا فاک.


خدایا بغلم کن.


#TheFuckinTruth


اینم گوش کنید
حال خوبی میده**


ولی من از نوشتن اینجا واقعا لذت میبرم:)))
حس اینکه می‌خونینم خیلی قشنگه برام.
همین دیگه.
شبتون خوش باشه🌚


مقوله پریودی برا خود من به شخصه قبلا یه تابو بود!
که آره کسی نفهمه. هیس یواش و فلان.
درد داری به رو خودت نیار.
پد میخوای یواشکی بخر.
کلا هیچی نگو خفه شو.
ولی از یه جایی به بعد ماجرا عوض شد.
فکر کردم پیش خودم که آقا اصلا چرا؟! مگه چیه؟
جوامع دیگه رو نمیدونم ولی جامعه ما، میدونیم هممون که خواهی نخواهی پسر پرسته و زن ستیز!
الان منِ پریود حرف بزنم میگن اَه برو بابا تو که پریودی میخوای بخوری آدم رو.. یا حتی بعضا اینطور تلقی میشه که تو این دوران یه کثیف بالقوه ای و نجسی و این مزخرفات.
ولی شما تصور کن پسرا پریود میشدن.نه جدی!!!
میشد نمادی از قدرت و مردانگی.
میشد ارزشی والا. میشد نشان افتخار ، شرف و بلندمرتبگی!
و تو بوق و کرنا میکردن.
مخالفی؟ اشاره میکنم به ختنه سورون دیگه تو خودت تا تهش برو.
ولی نوبت ما که شد همه نادون شدن.
شد مساله خصوصی و غلط میکنی راجع بهش حرف بزنی!
یه موقعی فکر نمیکردم اصلا جایی قرار باشه در مورد پریود بنویسم ولی دارم مینویسم و ابایی هم ندارم و خوشحالم مادری دارم که اونم همین دیدگاه رو داره. چون خانواده خیلی مهمه..مادرم بله اما آیا پدرم هم همین طوره؟!خیر.
ولی تمام ما فقط درک میخواد درک درک درک.
آقا خیلی سادست. همین که شما کم نگیری این مساله رو همین که به تمسخر نکشیش همین که بفهمی من حالم درست درمون نیست و مراقب روحم و روانم باشی و درک کنی من عدم تعادلم از کنترل خودمم خارجه برام بسه به خدا..


مدرسه بچگیام بالا دخترونه و پایین پسرونه بود.
چندباری مجبور شدم با سرویس پسرا برگردم خونه و تمام مسیر رو میچسبیدم به شیشه. یادمه یه روز سرما خورده بودم خراااب .سرفه میکردم خراب تر ولی تو سرویس اونا روم نمیشد سرفه کنم. در این حد یعنی.
پس برای من از روابط اجتماعی بین دو جنس نگو اصلا نگو من هنوزم همینم.
البته تو چت و اینا یه آذری مغرورم(کیدینگ)😂.
...


شمام صدای پای مامان بابا و خواهر/برادرتون رو میشناسید؟ یعنی قشنگ تشخیص میدم کیه داره نزدیک اتاقم میشه:)))


به آدمی که بیشتر از بیست تا سینمایی تو گوشیش داره و نمیره ببینتشون چی میگن؟

آفرین؛ احمق.


ولی وقتی تو بیچاره ترین حال خودم هستم
اون لحظه ها که واقعا احساس درموندگی میکنم و لهم نابودم و لهم(!)میگم اوکی زنگ میزنم دیانا حال دلم خوب میشه..
تو چاره‌‌می دختر!♡


دوست دارم یه دوربین یه جا بذارم و همه ی طول روز بزنمش رو ریکورد تا فیلم بگیره از هر کاری که انجام میدم! نه که نارسیس باشم و خودشیفته. نه. دوست دارم خودم رو موقع نقاشی کردن یا وقتی تو فکرم یا حتی وقتی هیچ کار نمیکنم ببینم.
و بفهمم همونقدر که تصور میکنم دِفُرمه و اسکل به نظر میام یا نه.


آدم خیلی عجیبه ها!
هیجان داره هیجان داره هیجان داره.
واسه چیزی که نیومده‌.
اتفاق نیوفتاده و از دور چنان رنگی منگی، قشنگ و لعاب دار به نظر میاد که دلش طاقت تحمل هم نداره.
لحظه شماری و روز شماری ها میکنه.
اما وقتی که موعد مقررش میرسه،
دیگه هیجان نداره هیجان نداره هیجان نداره.


خدا مرا رها کُناد..🌝🌱




خونواده پدری اما داستانش سوای اینهاست!
یه قضیه کاملا متفاوت.
خلاصه بگم که اونجا طی گذر زمان و اتفاقات ریز ریز متوالی دیگه دلچسب نیست. نمیگم بد.
ناشکری نباشه. اما وقتی تو اون جمع نشستی دلت آروم نیست و آماده هر چیزی هستی! بگی متلک، آره. بگی شر آره و بگی عشق و محبت هم آره. یه بار خوب یه بار بد. هیچی پایدار نیست و شاید قبل اینا خیلی بچه بودم که دنیای اطرافم زیباتر به نظر می‌اومده و الان فقط چشمم به حقایقی باز شده که قبلا این‌قدر شفاف نبودن..
من فقط دلتنگ یه جمع صاف و صادق و آرومم. همین.
پر حرفی کردم امشب اما نشسته بودن رو دلم این حرفا.
شبتون خوش.


میدونی تا همین یه مدت پیش هممون خیلی مهربون و باحال تو خونه مامان بزرگ-بابابزرگ (مادری) جمع می‌شدیم و می‌گفتیم، می‌خندیدیم و به معنای واقعی کلمه خوش می‌گذشت. منوی دل‌انگیز همه جمعه ها ماهی بود.ماهی در انواع شکل ها.
یه روز سرخ شده یه روز ماهی پلو ، یه روز قلیه هر از چند گاه نادری هم ماهی کبابی.
عصرا هم بساط پیراشکی گوشت باباجون به راه بود که ما بهش میگفتیم نون گوشتی و همیشه سرش دعوا بود.مزه قشنگش و خاطرش انگار هم یه شادی بی نهایته و هم یه غم سنگینِ سنگین.یه سری روز های خاص از سال هم نذری داشتیم؛ شله زرد. این شله زردی که میگم آوازه داشتا:)) همه عاشقش بودن. و چقدر دور به نظر میاد...فکر اون روزا یه خوشی یواشی رو تو دلم سرازیر می‌کنه. اما از بد روزگار پدر‌بزرگم رفت و همه چیز از هم پاشیده شد. بووم. همه چی پرید. همین‌قدر یهویی. اون آدم نقطه ثقل خونواده بود و نبودش مساوی شد با اتمام داستان گل و بلبل‌ ما!
هیچ کدوم از اون چیزایی که گفتم دیگه وجود خارجی ندارن.
و حالا ماییم و حسرت.
حسرت نداشت یه آدم و
پودر شدن لحظه های زیبایی که قرار بود با هم بسازیم و نشد.
ماجرا ها داشتیم؛ ماجرا هااا.
اما اینا رو گفتم بلکه بشم یه تلنگر!
بچه ها اگر هنوز یه چنین خونواده ای دارید که دوستشون دارید و پیششون دوست داشته می‌شید،تا می‌تونید حالش رو ببرید و عشق بدید به هم‌دیگه♡ جدی میگم من تشنه ی اون دقایق و ثانیه هام.


یه زمانی هم خونوادگی هممون تو یه محله جمع بودیم.
اینجوری که ما طبقه دوم بودیم پدربزرگم اینا طبقه چهارم اون یکی پدربزرگم اینا طبقه پنجم ساختمون کناری ، داییم واحد روبروییش ،اون یکی داییم طبقه دوم ساختمون کناری، عموم طبقه اولش، خالم چند ساختمون اون طرف تر و آره دیگه اینجوری😂
الان اما عموم ساکن یه شهر دیگست ، یه داییم اصلا ایران نیست و باقیمونم به همین منوال پخش و پلاییم در اقص و نقاط شهر و فقط مامان بزرگمه که تنهایی اونجا مونده!


چه حرف مهربونی🥺

آفتاب یکدیگر باشید🌞. خب؟
@Anaytaa


امروز ته‌چین داشتیم.
یه ماجرای مزخرف پیش اومد.
حالا ته‌چین تنهایی تو آشپزخونه مونده و منم حقیقتا گرسنمه ولی امان!
که من خودم از عاملین ایجاد اون ماجرام و اصلا نمیشه پاشم برم خوشحال خوشحال غذا بخورم.
ته‌چین عزیزم😭😭💔


سر ، پُر آمال و آرزو
تن اما خسته جان تر از همیشه.

Показано 20 последних публикаций.

128

подписчиков
Статистика канала