تجربه از دست دادن فقط وقتى شدت مىگيرد كه چيزى ارزشمند در زندگى ما وجود داشته باشد. اگر تجربه از دست دادن نداشته باشيم، به اين معناست كه هيچ چيز ارزشمندى در زندگىمان وجود ندارد. با رنج بردن از اين تجربه، ارزش چيزى را كه به ما عطا شده است، درك مىكنيم.
زیگموند فرويد مقالهاى تحت عنوان «سوگوارى و افسردگى» نوشت كه در آن اظهار داشت: كودكى كه والدين خود را بهواسطه مرگ از دست مىدهد، مىتواند عزادارى كند و مقدارى از انرژى آن را تخليه كند. كودكى كه والدينش حاضر، اما از لحاظ عاطفى غايب هستند، نمىتواند سوگوارى كند؛ زيرا والدين وى به راستى نمردهاند. اين ماتم بيهوده آنگاه براى كودك بهصورت افسردگى، غم فقدان و ميل شديد به وصل مجدد درونى مىشود.
بدينسان تجربه فقدان فقط بهدنبال از دست دادن چيزى ارزشمند بهوجود مىآيد. وظيفه ما در اين مرداب رنج آن است كه ارزش آن چيزى را كه به ما عطا شده است درك كنيم.
هنگامى كه عزيزى را از دست مىدهيم بايد برايش سوگوارى كنيم و درعين حال آگاهانه آنچه را كه از او درونى كرديم، گرامى بداريم.
ما با آگاه شدن از نقشى كه عزيزان ازدست رفته در زندگى ما داشتهاند و بهكارگيرى آن ارزشها در اقدامات آتى زندگى، به بهترين وجه اين عزيزان را گرامى مىداريم.
اين شيوه، تبديل مناسب فقدان در اين زندگى فانى است. چنين تبديلى انكار نيست؛ بلكه تحول است. هر چيزى كه درونى شده باشد، هرگز گم نمىشود.
کارل گوستاو يونگ هنگامى كه همسرش اِما را از دست داد به افسردگى واكنشى مبتلا شد. او ماهها داغدار و سرگردان بود. آنگاه يك شب در خواب ديد وارد سالن تئاترى شد كه در آنجا تنها بود. او به رديف جلو رفت و صبر كرد. جايگاه اركستر مانند شكافى عميق دربرابرش بود. هنگامى كه پرده كنار رفت، همسرش را ديد كه در آنجا ايستاده بود؛ لباسى سفيد به تن داشت و به او لبخند مىزد. يونگ فهميد كه سكوت شكسته شده است. آن ها با هم بودند؛
خواه با هم يا جدا از هم.
هر چيز واقعى كه پيوسته مهم و تأثيرگذار بوده است هيچگاه از دست نمىرود. شخص فقط با رها كردن توهم كنترل مىتواند به راستى از اندوه فقدان رها شود و آن ارزش را گرامى بدارد.
👈 برگرفته از کتاب مرداب روح نوشته ی جیمز هالیس
🇨hannel ➣
@andishesaabz🍃