خوب؟نه نیستم ، مدتی است درد میکشم ، شکنجه میشوم ، تنهایی تنها چیزی است که جلوی چشمم نمایان میشود ، خود را در آغوش میگیرم ، گریه میکنم ، فریاد میزنم ، هزیان میگم ، طرد شده ام ، تمام آن چیزی که میترسیدم سرم بیاید ، آمد ، در دنیای آهنگ هایم غرق میشوم ، منجی ای در زندگی ندارم ، پدر و مادرم را دیگر نمیشناسم ، کسی را ندارم که برایم لالایی و قصه بگوید تا آرام بگیرم ، خیلی وقت است که مانند قدیم نمیتوانم لبخند و شادی و حتی زندگی را معنا کنم، حال از خواب بیهوش میشوم ، کابوس میبینم ، با خود حرف میزنم ، تصاویر به مغزم هجوم میآورند ،دوست دارم از آنها که میگفتند تا ابد میمانیم سراغی بگیرم اما نمیتوانم ، اینجا خیلی تاریکه ، مثل یک اتاق ساخته شده از غم ؛
به گمانم دیگر زندگی نمیکنم ، فقط نفس میکشم .
به گمانم طالع من بودن با دَرده.
به گمانم دیگر زندگی نمیکنم ، فقط نفس میکشم .
به گمانم طالع من بودن با دَرده.