موهای بلند و بلوطیت رو چوبی که کنده کاری های مجللی روش دیده میشه پخش شده چشماتو که ردی از اشک های خشک شده زیرشونه اروم بستی و من میتونم به وضوح ببینم که از جای بوسه هام رو پوست بی پناهت پیچک های زهراگینی شکوفه میزنه و میون برهنه ترین احساساتت رشد میکنه ترکیب بوی ترس و رزت هنوزم تو فضای اتاقه "تو تبدیل شدی به کالبدی برای عشق من" امروز هم شمعی شدی که میسوخت و اب میشد که شبم رو روشن کنه و من منتظر لحظه ای که اشعه های خورشید پوستتو نوازش کنه به تماشای اثرم نشستم