به ضیافت انگشتانش که قلم بد قلق بر دستش خوش تراش بنظر می رسید ، در شب های زمستانی که صدای زوزه گرگ گوش ها را نوازش می کرد و پنجره ی چوبی کوچک اشپزخانه که تکان تکان می خورد و اتش کوچکی در گوشهِ کلبهِ چوبی و دست ساز او بود که با کمک دودکش هوارا تصفیه می کرد ، و اما اکنون خودِ او که موهای موج دارش را پشت گوش نهاد و عینک طبی اش با شیشه شکسته که به سختی می توانست لابه ی آن ببیند.
پس پلکی زد در ادامه کلمات قلم را روی کاغذ سر داد
"من واقعا حواسم پرتم عزیزم ، چند دقیقه ست که غذارو گرم کردم و دست از نوشتن برداشتم ، دوتا بشقاب برداشتم و مقداری گوشت ریختم و حالا برگشتم پشت میزم تا ادامه رو بنویسم که یادم امد...اوه خدای من چرا یادم نبود چهار ماه از روزی که ترکم کردی گذشته؟!ولی من همین الان برات غذا ریختم..پس فکر کنم باید خوراک صگام بشه.."
عینکشو روی میز انداخت و کمی آستینای پیرهن قهوه ایی سوختشو بالا داد و دستاشو روی میز گذاشت و بهشون تکیه داد ، بعد از کمی فکر کردن دوباره قلم رو برداشت
"عزیزم!!فکر نمی کنم صگام لایق گوشت لذیذ و خوشمزه ات باشن ، چند ماهی می گذره که نگه شون داشتم اما خیلی خوب موندی دخترم. احتمالا امشب بیشتر غذا بخورم هم سهم خودم رو و هم سهم تورو!اوه ، بازم حرفای تکراری..اما لازم دیدم بازم تکرار کنم که طعم خونت محشره!من حتی شراب هایی که درست کردم رو ریختم تو رودخونه تا بجاش خونت رو بریزم توش!
فکر می کنم زیادی هیجان زده شدم ، بهتره غذامو بخورم و بخوابم ، ممکنه فردا شکار جدیدی به خونم بیاد. تو که در جریانی عزیزم اینجا دختر های بابونه(خوش طعم) زیاد رفت و امد می کنن!"
پس پلکی زد در ادامه کلمات قلم را روی کاغذ سر داد
"من واقعا حواسم پرتم عزیزم ، چند دقیقه ست که غذارو گرم کردم و دست از نوشتن برداشتم ، دوتا بشقاب برداشتم و مقداری گوشت ریختم و حالا برگشتم پشت میزم تا ادامه رو بنویسم که یادم امد...اوه خدای من چرا یادم نبود چهار ماه از روزی که ترکم کردی گذشته؟!ولی من همین الان برات غذا ریختم..پس فکر کنم باید خوراک صگام بشه.."
عینکشو روی میز انداخت و کمی آستینای پیرهن قهوه ایی سوختشو بالا داد و دستاشو روی میز گذاشت و بهشون تکیه داد ، بعد از کمی فکر کردن دوباره قلم رو برداشت
"عزیزم!!فکر نمی کنم صگام لایق گوشت لذیذ و خوشمزه ات باشن ، چند ماهی می گذره که نگه شون داشتم اما خیلی خوب موندی دخترم. احتمالا امشب بیشتر غذا بخورم هم سهم خودم رو و هم سهم تورو!اوه ، بازم حرفای تکراری..اما لازم دیدم بازم تکرار کنم که طعم خونت محشره!من حتی شراب هایی که درست کردم رو ریختم تو رودخونه تا بجاش خونت رو بریزم توش!
فکر می کنم زیادی هیجان زده شدم ، بهتره غذامو بخورم و بخوابم ، ممکنه فردا شکار جدیدی به خونم بیاد. تو که در جریانی عزیزم اینجا دختر های بابونه(خوش طعم) زیاد رفت و امد می کنن!"