❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
"عاشقانه هایم"
#part_1
_بابایی! دلم برات تنگ شده
خستم بابایی خیلی خستم!
میگن قهرمان دختراباباشونن پس قهرمان من چی؟!
میگن اولین مرد هر دختری باباشه پس مرد من چی؟!
تکیه گاه هردختری پدرشه پس تکیه گاه من کیه ؟!!
باورت میشه چهرتم بزور یادم میاد ! حتی ی خاطره هم ازت ندارم بابا!
بابایی خیلی تنهام! دخترت خیلی تنهاس کمکش کن!
+کات عالی بود! خسته نباشید!
دستی به صورتم کشیدم و اشکامو پاک کردم فکر کنم این سکانس سخت ترین سکانس این قسمت بود! این پسره ی چلغوزم معلوم نیس کجا رفته! پوووف!
همینطوری که به سمت اتاق پرومیرفتم چشمامواطراف چرخوندم که بلاخره دیدمش . به ماشین تکیه داده بود و نگاهم میکرد.
اخه من نمیدونم رسولی به اون خوبی رو چرا بابا اخراج کرد و این گودزیلا رو استخدام کرد !
بعد ازتعویض لباسام و پاک کردن گریمم کیفم و برداشتم و ازاتاق خارج شدم . فروتن و چنتا از بچه ها مشغول صحبت بودن . فروتن سرش و چرخوند که نگاهش به من افتاد ، با ی ببخشید از بچه ها فاصله گرفت و به سمتم اومد :
_داری میری؟
+اره دیگه
_بچه ها قراره شام برن بیرون تو نمیای؟
+با امیرعلی هماهنگ کنم اگه شد حتما میام
_پس امیدوارم ببینمت
+منم همینطور
بعد ازخدافظی از بچه ها به سمت امیرعلی که به ماشین تکیه داده بود رفتم
_کارت تموم شد؟
+اره بریم
سری تکون دادو سوار شد منم سوار شدم که حرکت کرد...
❤️
❤️❤️ ❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@asheghane_sevi ❣
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
"عاشقانه هایم"
#part_1
_بابایی! دلم برات تنگ شده
خستم بابایی خیلی خستم!
میگن قهرمان دختراباباشونن پس قهرمان من چی؟!
میگن اولین مرد هر دختری باباشه پس مرد من چی؟!
تکیه گاه هردختری پدرشه پس تکیه گاه من کیه ؟!!
باورت میشه چهرتم بزور یادم میاد ! حتی ی خاطره هم ازت ندارم بابا!
بابایی خیلی تنهام! دخترت خیلی تنهاس کمکش کن!
+کات عالی بود! خسته نباشید!
دستی به صورتم کشیدم و اشکامو پاک کردم فکر کنم این سکانس سخت ترین سکانس این قسمت بود! این پسره ی چلغوزم معلوم نیس کجا رفته! پوووف!
همینطوری که به سمت اتاق پرومیرفتم چشمامواطراف چرخوندم که بلاخره دیدمش . به ماشین تکیه داده بود و نگاهم میکرد.
اخه من نمیدونم رسولی به اون خوبی رو چرا بابا اخراج کرد و این گودزیلا رو استخدام کرد !
بعد ازتعویض لباسام و پاک کردن گریمم کیفم و برداشتم و ازاتاق خارج شدم . فروتن و چنتا از بچه ها مشغول صحبت بودن . فروتن سرش و چرخوند که نگاهش به من افتاد ، با ی ببخشید از بچه ها فاصله گرفت و به سمتم اومد :
_داری میری؟
+اره دیگه
_بچه ها قراره شام برن بیرون تو نمیای؟
+با امیرعلی هماهنگ کنم اگه شد حتما میام
_پس امیدوارم ببینمت
+منم همینطور
بعد ازخدافظی از بچه ها به سمت امیرعلی که به ماشین تکیه داده بود رفتم
_کارت تموم شد؟
+اره بریم
سری تکون دادو سوار شد منم سوار شدم که حرکت کرد...
❤️
❤️❤️ ❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@asheghane_sevi ❣