جنگ از طرف دوست دل آزار نباشد
یاری که تحمل نکند یار نباشد
گر بانگ بیاید که سری در قدمی رفت
بسیار مگویید که بسیار نباشد
آن بار که گردون نکشد یار سبک روح
گر بر دل عشاق نهد بار نباشد
تا رنج تحمل نکنی گنج نبینی
تا شب نرود صبح پدیدار نباشد
آهنگ دراز شب رنجوری مشتاق
با او نتوان گفت که بیدار نباشد
گر دست به شمشیر بری عشق همان است
کانجا که ارادت بود انکار نباشد
مرغان قفس را عَلمی باشد و شوقی
کان مرغ نداند که گرفتار نباشد
#سعدی
یاری که تحمل نکند یار نباشد
گر بانگ بیاید که سری در قدمی رفت
بسیار مگویید که بسیار نباشد
آن بار که گردون نکشد یار سبک روح
گر بر دل عشاق نهد بار نباشد
تا رنج تحمل نکنی گنج نبینی
تا شب نرود صبح پدیدار نباشد
آهنگ دراز شب رنجوری مشتاق
با او نتوان گفت که بیدار نباشد
گر دست به شمشیر بری عشق همان است
کانجا که ارادت بود انکار نباشد
مرغان قفس را عَلمی باشد و شوقی
کان مرغ نداند که گرفتار نباشد
#سعدی