گت عشق من بود،اولین و تنهاترین.چطور میتوانستم بگذارم برود؟
او کسی بود که نمی توانست به دروغ لبخندی بزند،اما اغلب اوقات لبخند به لب داشت.او مچ من را با گاز پانسمان سفید بست و باور داشت زخم ها نیاز به مراقبت دارند.او روی دست های من نوشت و از افکارم پرسید.ذهنش بی قرار بود،بی رحم بود.دیگر خدارا باور نداشت و با این حال هنوز آرزو داشت که خدا به او کمک کند...
امیلی لاک هارت
ما دروغگو بودیم 🌒
او کسی بود که نمی توانست به دروغ لبخندی بزند،اما اغلب اوقات لبخند به لب داشت.او مچ من را با گاز پانسمان سفید بست و باور داشت زخم ها نیاز به مراقبت دارند.او روی دست های من نوشت و از افکارم پرسید.ذهنش بی قرار بود،بی رحم بود.دیگر خدارا باور نداشت و با این حال هنوز آرزو داشت که خدا به او کمک کند...
امیلی لاک هارت
ما دروغگو بودیم 🌒