درجنگ قادسیه، رستم فرخزاد، سردار سپاه ایران، آیندهای تیره پیشروی میبیند، او نامهای سراسر درد و غم به برادر خود مینویسد و از او میخواهد نگاهبان شاه ایران باشد و ازو محافظت کند...
او آینده سرزمین اهورایی ایران را چنین پیشبینی میکند:
دریغ این سر و تاج و این مهر و داد
که خواهدشد این تخت شاهی بباد
چو با تخت منبر برابر کنند
همه نام بوبکر و عمر کنند
تبه گردد این رنجهای دراز
نشیبی درازست پیش فراز
نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر
ز اختر همه تازیان راست بهر
...
نه تخت ونه تاج و نه زرینه کفش
نه گوهر نه افسر نه بر سر درفش
...
ز پیمان بگردند وز راستی
گرامی شود کژی و کاستی
پیاده شود مردم جنگجوی
سوار آنک لاف آرد و گفت وگوی
کشاورز جنگی شود بیهنر
نژاد و هنر کمتر آید ببر
رباید همی این از آن، آن ازین
ز نفرین ندانند باز آفرین
نهان بدتر از آشکارا شود
دل شاهشان سنگ خارا شود
بداندیش گردد پدر بر پسر
پسر بر پدر هم چنین چارهگر
شود بندهٔ بیهنر شهریار
نژاد و بزرگی نیاید به کار
به گیتی کسی رانماند وفا
روان و زبانها شود پر جفا
از ایران و از ترک و از تازیان
نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بود
سخنها به کردار بازی بود
همه گنجها زیر دامن نهند
بمیرند و کوشش به دشمن دهند
پدر با پسر کین سیم آورد
خورش کشک و پوشش گلیم آورد
چو بسیار ازین داستان بگذرد
کسی سوی آزادگی ننگرد
بریزند خون ازپی خواسته
شود روزگار مهان کاسته
دل من پر از خون شد و روی زرد
دهن خشک و لبها شده لاژورد
که تا من شدم پهلوان از میان
چنین تیره شد بخت ساسانیان
...
تو را ای برادر تن آباد باد
دل شاه ایران به تو شاد باد
که این قادسی گورگاه منست
کفن جوشن و خون کلاه منست
چنین است راز سپهر بلند
تو دل را به درد من اندر مبند
دو دیده زشاه جهان برمدار
فدی کن تن خویش در کارزار
که زود آید این روز آهرمنی
چو گردون گردان کند دشمنی
بعدها ، پیروز نهاوندی (فیروز ابولولو) که از تجاوز تازیان به ناموس ایرانیان ، اسارت و فروش زنان و دختران پاکیزه ایرانی در بازار برده فروشی مدینه و قتل و کشتار مردم ستم دیده، خون دل میخورد ، عمر را به کین خواهی هلاک میکند.
روانش شاد باد
🔥 @bakhtiari_aryayi 🔥
او آینده سرزمین اهورایی ایران را چنین پیشبینی میکند:
دریغ این سر و تاج و این مهر و داد
که خواهدشد این تخت شاهی بباد
چو با تخت منبر برابر کنند
همه نام بوبکر و عمر کنند
تبه گردد این رنجهای دراز
نشیبی درازست پیش فراز
نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر
ز اختر همه تازیان راست بهر
...
نه تخت ونه تاج و نه زرینه کفش
نه گوهر نه افسر نه بر سر درفش
...
ز پیمان بگردند وز راستی
گرامی شود کژی و کاستی
پیاده شود مردم جنگجوی
سوار آنک لاف آرد و گفت وگوی
کشاورز جنگی شود بیهنر
نژاد و هنر کمتر آید ببر
رباید همی این از آن، آن ازین
ز نفرین ندانند باز آفرین
نهان بدتر از آشکارا شود
دل شاهشان سنگ خارا شود
بداندیش گردد پدر بر پسر
پسر بر پدر هم چنین چارهگر
شود بندهٔ بیهنر شهریار
نژاد و بزرگی نیاید به کار
به گیتی کسی رانماند وفا
روان و زبانها شود پر جفا
از ایران و از ترک و از تازیان
نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بود
سخنها به کردار بازی بود
همه گنجها زیر دامن نهند
بمیرند و کوشش به دشمن دهند
پدر با پسر کین سیم آورد
خورش کشک و پوشش گلیم آورد
چو بسیار ازین داستان بگذرد
کسی سوی آزادگی ننگرد
بریزند خون ازپی خواسته
شود روزگار مهان کاسته
دل من پر از خون شد و روی زرد
دهن خشک و لبها شده لاژورد
که تا من شدم پهلوان از میان
چنین تیره شد بخت ساسانیان
...
تو را ای برادر تن آباد باد
دل شاه ایران به تو شاد باد
که این قادسی گورگاه منست
کفن جوشن و خون کلاه منست
چنین است راز سپهر بلند
تو دل را به درد من اندر مبند
دو دیده زشاه جهان برمدار
فدی کن تن خویش در کارزار
که زود آید این روز آهرمنی
چو گردون گردان کند دشمنی
بعدها ، پیروز نهاوندی (فیروز ابولولو) که از تجاوز تازیان به ناموس ایرانیان ، اسارت و فروش زنان و دختران پاکیزه ایرانی در بازار برده فروشی مدینه و قتل و کشتار مردم ستم دیده، خون دل میخورد ، عمر را به کین خواهی هلاک میکند.
روانش شاد باد
🔥 @bakhtiari_aryayi 🔥