نشستم رو نیمکتِ سرد و سوزِ سرما رو می کشم تو تنم و زل زدم به خیابونی که تک و توک ماشینا ازش رد میشن و دلم گرم نمیشه اصلا. منتظرم یه بار دیگه از اون جا رد شه و من نگهش دارم و عین فروغ که می گه "دیگر از کف ندهم آسانت" ، وصل شم بهش و نذارم دوباره بره، نذارم دوباره نیاد. اما اون خیابونی ک آسفالتِ ترک خوردش یخ زده ، هر حضوری رو شاهدِ اِلا اونی ک من منتظرشم. مثل اینکه خیابون و شهر و دنیا با من افتادن سر لج و منه بی گناه کجای این دنیام که هی می خوام هی نمیشه؟
پا میشم و خودمو سفت بغل می گیرم و بغضمو قورت میدم و راه میفتم گوشه ی پیاده رو و زیر لب زمزمه می کنم:
من هر کجایِ این شهر
رفتم که او ببینم
ای دل کجای کاری
هر جا ک او ندارد.
ماشینا از کنارم رد میشن و بوق می زنن و من بیشتر تو خودم مچاله میشم و شب سایه میندازه تو شهر و دل من گرفته تر و پُر تر از قبلِ.
دست میندازم ته جیبمو هندزفریمو می کشم بیرونو و آهنگ سوغاتی هایده واسه خون کردن دلم کافیه؟
پا میشم و خودمو سفت بغل می گیرم و بغضمو قورت میدم و راه میفتم گوشه ی پیاده رو و زیر لب زمزمه می کنم:
من هر کجایِ این شهر
رفتم که او ببینم
ای دل کجای کاری
هر جا ک او ندارد.
ماشینا از کنارم رد میشن و بوق می زنن و من بیشتر تو خودم مچاله میشم و شب سایه میندازه تو شهر و دل من گرفته تر و پُر تر از قبلِ.
دست میندازم ته جیبمو هندزفریمو می کشم بیرونو و آهنگ سوغاتی هایده واسه خون کردن دلم کافیه؟