امروز بازم ازون روزایی بود که خدا دلش به حالم سوخت و یهو به استادِ اون دختری که ازش کار تایپ کردم گفت : بهشون ۴ روز دیگه وقت بده!
این شد که کاری که امروز فردا باید تحویل میدادم و تازه شروع کرده بودم افتاد برای ۴ روز بعد :)
این روزا خیلی کار ریخته رو سرم
درگیر ۱۰۰ تا چیز مختلفم
ذهنم انگاری خسته ست ...
اما "لبخند" میزنم :)
این شد که کاری که امروز فردا باید تحویل میدادم و تازه شروع کرده بودم افتاد برای ۴ روز بعد :)
این روزا خیلی کار ریخته رو سرم
درگیر ۱۰۰ تا چیز مختلفم
ذهنم انگاری خسته ست ...
اما "لبخند" میزنم :)