بیشه‌ی اندیشه


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана



Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


 

زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم

ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم

می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر

سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم

زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم

طره را تاب مده تا ندهی بر بادم

یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم

غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم

رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم

قد برافراز که از سرو کنی آزادم

شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را

یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم

شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه

شور شیرین منما تا نکنی فرهادم

رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس

تا به خاک در آصف نرسد فریادم

حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی

من از آن روز که دربند توام آزادم

 
حافظ


سالها بود که می خواستم از "فردا" شروع کنم، اما همیشه "فردا" یک روز از من جلوتر بود. سالها گذشت تا فهمیدم باید از همین الان شروع کنم.

دیل کارنگی

کتاب آیین زندگی


عشق آن باشد؛
که حیرانت کند...

حضرت عشق مولانا


کار فیلسوف و فلسفه ناراحت کردن است!
فلسفه ای که هیچکس را ناراحت نکند و با هیچکس ضدیت نورزد فلسفه نیست.
کار فلسفه آزردنِ حماقت است.
فلسفه, حماقت را به چیزی شرم آور تبدیل می کند.
فلسفه کاربردی ندارد جز افشا کردن پستی های اندیشه, در تمامی اشکالش!

ژیل دلوز
کتاب نیچه و فلسفه




یک آهنگ بسیار زیبا و دلنشین تقدیم به همه شما دوستان مهر و اندیشه و انسانیت در بلندای شب های منتهی به یلدا
دوستدار شما
جامه بزرگی


آیا برده هستی؟ پس دوست نتوانی بود ..
آیا خود کامه هستی؟ پس دوستی نتوانی داشت...

در زن دیر زمانیست که برده ای و خود کامه ای نهان گشته و از این رو زن را توان دوستی نیست او تنها عشق را میشناسد..

فریدریش نیچه


از قیل و قال مدرسه ام هیچ حاصلی نشد
جز حرف دل خراش پس از آن همه خروش


کسانی که نمی‌خواهند به عقایدشان شک کنند متعصب اند

کسانی که می‌ترسند به
عقایدشان شک کنند بردگانند

و کسانی که نمی‌توانند به
عقایدشان شک کنند احمقند ...

برتراند راسل


هیچ در هیچ

بنگر ز جهان چه طَرْف بربستم؟
هیچ
وَز حاصلِ عمر چیست در دستم؟
هیچ
شمعِ طَرَبم، ولی چو بنشستم،
هیچ
من جامِ جَمَم، ولی چو بشکستم،
هیچ

حکیم خیام


من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه
ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد
من خسی بی سر و پایم که به سیل افتادم
او که می رفت مرا هم به دل دریا برد

حضرت علامه طباطبایی


چشم بگشود دلم، زخم شد از تیر لبت
مرحمی خواست کند، سوخت ز ملح نظرت

آمدم صید کنم چون همه بازان شکار
وین عجب! من شده ام کشته ابروی خمت

مصحف زلف سیاه و فلک هفت سماء
سوختم در ره تفسیر دو چشم قمرت

کهکشان راه به سوی سر مویت طی شد
شهب عمر من آمد به سر آخر ز غمت

جامه بزرگی


در آسودگی از سرزنش مردم

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت.
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت.

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش.
هر کسی آن دِرود عاقبت کار که کشت.

همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست.
همه جا خانهٔ عشق است چه مسجد چه کنشت.

سر تسلیم من و خشت در میکده‌ها.
مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت.

ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل.
تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت.

نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس.
پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت.

حافظا روز اجل گر به کف آری جامی.
یک سر از کوی خرابات برندت به بهشت.

حضرت عشق حافظ


زیبایی ارزشی ندارد.
دائمی نیست.

اگر زشت باشید بسیار خوشبخت‌اید.
زیرا اگر مردم دوست‌تان داشته باشند،
می‌دانید برای چیز دیگری‌ست.‌..

چارلز بوکفسکی


jamebozorgi:
اگر تفکری یا فلسفه ای یا یک ایدئولوژی فاقد مفهوم معاصرت باشد به تدریج با باورمندان خود دچار شکاف می شود
معاصرت به این معنا که هیچگاه یک تفکر یا فلسفه یا ایدئولوژی نباید خود را فراتاریخی یا فرا انسانی بنمایاند
هرگاه اندیشه ای فاقد معاصرت شد
1-توان گفتگو با هم عصران را از دست می دهد
2- به سایر دیدگاه ها به نگاه شبهه ای که باید حل شود نگاه می کند
3- باورمندان خود را به تعبد بی چون و چرا فرمی خواند
4-مخالفان را به عدم عقلانیت متهم و سپس حذف می کند
5-حس تنفر به دیگر اندیشه ها را در باورمندان خود بازتولید می کند

در این حالت هرچه این اندیشه از مبدا آغازین زمانی و کاریزماتیک خود دور می شود مبهم تر و آشفته تر شده و به تدریج باورمندانش را به انکارکنندگان و مخالفان تبدیل می کند
مساله اساسی در بازساخت تفکر، امکان گفتگو، تحمل نظر مخالف، و گشودگی به سوی هرگونه اصلاح است
وگرنه اندیشه ها خیلی زود با آنتی تز خود، سنتز شده و به موزه اندیشه ها خواهند پیوست


آنکه چشمان تو را اینهمه زیبا می کرد

کاش از روز ازل فکر دل ما می کرد



یا نمی داد به تو اینهمه زیبایی را

یا مرا در غم عشق تو شکیبا می کرد


هر زیبایی امضایی از آسمان است.

افلاطون


آدم کینه توز نمی‌تواند خود را از شرّ هیچ چیز خلاص کند، هیچ چیز را نمی‌تواند دفع کند. هر چیزی او را زخمی می‌کند. انسان ها و چیزها بی‌ملاحظه سر_وقت‌اش می‌روند، هر رویدادی بر او ردّپایی بر جای می‌گذارد؛ خاطره برای او جراحتی چرکین است.

فردریش نیچه
این است انسان


آنکه از نبرد با دشمن تامین معاش می کند، علاقه دارد تا دشمن اش زنده بماند...!

فردریش نیچه


با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بی‌خبر بمیرد در درد خودپرستی
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم
با کافران چه کارت گر بت نمی‌پرستی
سلطان من خدا را زلفت شکست ما را
تا کی کند سیاهی چندین درازدستی
در گوشه سلامت مستور چون توان بود
تا نرگس تو با ما گوید رموز مستی
آن روز دیده بودم این فتنه‌ها که برخاست
کز سرکشی زمانی با ما نمی‌نشستی
عشقت به دست طوفان خواهد سپرد حافظ
چون برق از این کشاکش پنداشتی که جستی

حافظ

Показано 20 последних публикаций.

498

подписчиков
Статистика канала