݁ ٬٬ 📬 : من مهارتِ نقاشی و طرح زدن را ندارم که چهرهی گرد و بوسیدنیات را نقاشی کنم، من با نواختن ساز پیانو، ویولن و گیتار آشنایی ندارم که با دستانم برایت بنوازم و تسلای روحت شوم. من صدای مناسبی برای خواندن ندارم که از چشمان نافذ و لبهای سرخت بخوانم.
من هیچ چیز ندارم هیچ چیز؛ تنها مشتی احساس و عاطفه در دل دارم که اگر بخواهی تمام و کمالش را در اختیارت میگذارم زیبای من. آغوش، بوسه و نوازشهایم نیز هستند. نمیدانم میپذیری یا نه اما میتوانم با بوسههایم مادامی که غرقِ در تاریکی هستی و ریسمانی برای نجات یافتن نمییابی، نقاشیات کنم.
میتوانم با دستانم نوازشت کنم و نت به نت بدنِ خواستنیات را بنوازم و صدای قهقههای روحت را بشنوم که شنیدنیتر از کلاویههای پیانو نواخته میشوند. میتوانم با آغوشم از خواستنها برایت بخوانم؛ خواستن قلبت، روحت و در پایان خواستن هر چیزی که انتهایش تو باشی. نمیدانم اما من به عنوان کسی که دلباختهی توست، هیچ چیز ندارم و تنها واژهی "من" میماند از من، برای تو.
خاطرات مشتریِ غمپوشِ بلوبری،
سیام دی ماه هزار و چهارصد و دو.