رمان زندگی ما
#پارت دهم
شخصیت ها:فرزاد.محمد.فاطمه.دنیا
فاطمه :
چشمامو باز کردم هیچی یادم نمیومد حتی نمیدونستم کجام خواستم بلند بشم که سوزشی تو دستم احساس کردم در باز شدو دنیا اومد داخل چشماش بدجور قرمز بود _دنیا اومد پیشم و بغلم کرد _دنیا چی شده؟_فاطمه یادت نیست؟_چیو؟_تصادف محمد دوباره اشکام سرازیر شدن _حالش خوبه؟_آره _به هوش اومده؟_آره خواهرم به هوش اومده ولی کلیش آسیب دیده _حالا چی میشه؟_هیچی باید پیوند زده بشه کلیه واسش _پس اون یکی کلیش چی؟ _فقط یه کلیه داشت _چی؟چرا؟_اون یکی کلیشو اهدا کرده دیگه کلا وا رفتم ولی یه جرقه تو ذهنم زده شد_خوب من کلیمو بهش میدم _دیوونه ای؟خودت نیازش داری تازه شاید خونتون بهم نخوره _امتحانش مجانیه بلند شدم خودمم سرمم رو در اوردم دنیا هم که میدونست خودم استادم هیچی نگفت داشتم از در میرفتم بیرون که با صدای دنیا متوقف شدم _دوسش داری مگه نه؟حسابی جا خوردم یعنی انقدر ضایع بودم _تو فکر کن بهش عادت کردم بعد از اینکه فهمیدم خونم به محمد نمیخوره رو به دنیا گفتم:فرزاد میدونه؟حس کردم رنگش پرید _آره آره خبر داره شصتم خبر دار شد دروغ میگه _اگه میدونه پس چرا اینجا نیست؟ با من من گفت:اممم خوب کار داشت _واقعا که دنیا
_چیه؟_خودتم میدونی چیه _نه نمیدونم چیه _داری دروغ میگی _من؟نه _تو آره بگو ببینم فرزاد کجاست؟_نمیدونم _چطور نمیدونی؟_ببین فاطمه چند نفرو فرستادم به فرزاد خبر بدن ولی نه تنها فرزاد نبودش اون مامور ها هم غیبشون زد _چی؟خوب بهش زنگ بزن _فکر کردی نزدیم به هر کسی مربوط به اون مامورا و فرزاد بود زنگ زدیم سرشو انداخت پایین _به یه نفر مضنونیم _کی؟_میلاد _میلاد؟چه ربطی به اون داره شروع کرد تعریف تهدید هایی که میلاد کرده بود _واقعا که الان باید به من بگی ؟_من به فرزاد قضیه رو گفتم _اون کی تو رو با فرزاد دیده؟_اون دفعه که با تو فرزادو آقا محمد با کلی از اون محافظا رفتیم پاساژ برا خرید _وای نه اون جا که منو محمد با هم رفتیم تو یه مغازه تو و فرزاد هم یه مغازه _آره ضاهرا ولی این فقط یه احتماله شاید خود فرزاد هم دشمن داشته _آره به خصوص به خاطر کارش حالا چجوری پیداش کنیم _محمد باید زودتر به هوش بیاد تا از اون سوال هایی بشه _شاید از قصد اومدن منو بکشن که محمد خودشو بندازه جلوی ماشین_اینم حرفیه
نویسنده:f.v👧👧
لطفا اگه نظری داشتین بیاین اینجا👇🙏
@fatemeh_vv
🌹🌹🌹
@blackchador
#پارت دهم
شخصیت ها:فرزاد.محمد.فاطمه.دنیا
فاطمه :
چشمامو باز کردم هیچی یادم نمیومد حتی نمیدونستم کجام خواستم بلند بشم که سوزشی تو دستم احساس کردم در باز شدو دنیا اومد داخل چشماش بدجور قرمز بود _دنیا اومد پیشم و بغلم کرد _دنیا چی شده؟_فاطمه یادت نیست؟_چیو؟_تصادف محمد دوباره اشکام سرازیر شدن _حالش خوبه؟_آره _به هوش اومده؟_آره خواهرم به هوش اومده ولی کلیش آسیب دیده _حالا چی میشه؟_هیچی باید پیوند زده بشه کلیه واسش _پس اون یکی کلیش چی؟ _فقط یه کلیه داشت _چی؟چرا؟_اون یکی کلیشو اهدا کرده دیگه کلا وا رفتم ولی یه جرقه تو ذهنم زده شد_خوب من کلیمو بهش میدم _دیوونه ای؟خودت نیازش داری تازه شاید خونتون بهم نخوره _امتحانش مجانیه بلند شدم خودمم سرمم رو در اوردم دنیا هم که میدونست خودم استادم هیچی نگفت داشتم از در میرفتم بیرون که با صدای دنیا متوقف شدم _دوسش داری مگه نه؟حسابی جا خوردم یعنی انقدر ضایع بودم _تو فکر کن بهش عادت کردم بعد از اینکه فهمیدم خونم به محمد نمیخوره رو به دنیا گفتم:فرزاد میدونه؟حس کردم رنگش پرید _آره آره خبر داره شصتم خبر دار شد دروغ میگه _اگه میدونه پس چرا اینجا نیست؟ با من من گفت:اممم خوب کار داشت _واقعا که دنیا
_چیه؟_خودتم میدونی چیه _نه نمیدونم چیه _داری دروغ میگی _من؟نه _تو آره بگو ببینم فرزاد کجاست؟_نمیدونم _چطور نمیدونی؟_ببین فاطمه چند نفرو فرستادم به فرزاد خبر بدن ولی نه تنها فرزاد نبودش اون مامور ها هم غیبشون زد _چی؟خوب بهش زنگ بزن _فکر کردی نزدیم به هر کسی مربوط به اون مامورا و فرزاد بود زنگ زدیم سرشو انداخت پایین _به یه نفر مضنونیم _کی؟_میلاد _میلاد؟چه ربطی به اون داره شروع کرد تعریف تهدید هایی که میلاد کرده بود _واقعا که الان باید به من بگی ؟_من به فرزاد قضیه رو گفتم _اون کی تو رو با فرزاد دیده؟_اون دفعه که با تو فرزادو آقا محمد با کلی از اون محافظا رفتیم پاساژ برا خرید _وای نه اون جا که منو محمد با هم رفتیم تو یه مغازه تو و فرزاد هم یه مغازه _آره ضاهرا ولی این فقط یه احتماله شاید خود فرزاد هم دشمن داشته _آره به خصوص به خاطر کارش حالا چجوری پیداش کنیم _محمد باید زودتر به هوش بیاد تا از اون سوال هایی بشه _شاید از قصد اومدن منو بکشن که محمد خودشو بندازه جلوی ماشین_اینم حرفیه
نویسنده:f.v👧👧
لطفا اگه نظری داشتین بیاین اینجا👇🙏
@fatemeh_vv
🌹🌹🌹
@blackchador