دریچه ی آبی


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана



Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


ده شلمرود (اندر فواید گوشت اضافی)

توی ده شلمرود،
بهنوش تک و تنها بود.
بهنوش نگو، بلا بگو،
گوشت نخورِ گوشت نخورا بگو،
موی بلند، روی سیاه،
صورت عملی ، واه واه واه.
نه روحانی، نه خاتمی، نه حتی حسین شریعتمداری،
هیچکس باهاش رفیق نبود.
تنها روی سه پایه، بدون گوشت نشسته بود تو سایه.
رامبد میگفت:
– بهنوش میای شبکه نسیم؟
– تازه اومدم ، دیده نشدم

کُره مجری صدا و سیما،
یورتمه میرفتن تو کانالا :
– مجری چرا یورتمه میری؟
– دارم میرم زر بزنم ، دیرم شده، عجله دارم.
– مجری خوب نازنین،
سر در هوا، سم بر زمین،
بختت بلند و پر رانت ، دمت مثال روباه ،
یک کمی بمن مصاحبه میدی؟
– نه که نمیدم
– چرا نمیدی؟ (!)
– واسه اینکه من مجری ام ، مضرات گوشت رو میدونم . پیش همه هم عزیزم.
اما تو چی؟
موی بلند، روی سیاه،
صورت عملی ، واه واه واه.
نه روحانی، نه خاتمی، نه حتی حسین شریعتمداری،
هیچکس باهات رفیق نموند.

ضیا پرید تو شبکه.
– تو ضیایی یا علیخانی؟
– من ضیای خوش زبانم.
– میای بریم شبکه ی سه؟
– نه جانم.
– چرا نمیای؟
– واسه اینکه من، صبح تا غروب، میون برنامه ها،
کنار کچلیکها ، مشغول شاخ سازی ام.
اما تو چی؟
موی بلند، روی سیاه،
صورت عملی ، واه واه واه.
نه روحانی، نه خاتمی، نه حتی حسین شریعتمداری،
هیچکس باهات رفیق نموند.
در واشد و یه مجری
فرزاد حسنی بود تو کوچه.
جیک جیک زنان، گردش کنان
اومد و اومد، پیش بهنوشی :
-فرزادِ بی چاک دهن، کوچول موچولو،
میای با من مصاحبه کنی؟
تهیه کنندش اومد،
– قدقدقدا
برو خونه تون، تورو بخدا
فرزاد ریزه میزه
ببین چه زبونی میریزه؟
اما تو چی؟
موی بلند، روی سیاه،
صورت عملی ، واه واه واه.
نه روحانی، نه خاتمی، نه حتی حسین شریعتمداری،
هیچکس باهات رفیق نموند.
بهنوش با چشم گریون،
پاشد و اومد تو میدون:
– آی شبکه ها، آی کانالا،
میاین با من حرف بزنین؟
– نه که نمیایم نه که نمیایم
– چرا نمیاین؟
رشید پور گفت:
– من و داداشم و بابام و عموم،
هفته ای دوبار میریم چاپلوسی.
اما تو چی؟
رادیو گفت:
– نگاش کنین.
از مضرات کاهو و گوشت نمیگه ، مردم آگاه و فهیم نمیخواد.

یکی دوید پیش بهنوشی:
-بهنوش میای تو تلویزیون؟
– میام، میام
– از فواید سبزیجات میگی برامون؟
– میگم ، میگم
– بهنوش نگو، یه دسته گل
تر و تمیز و چاپلوس ملوس
ضیا و رامبد، فرزاد و رضا و حسین
با حسن، با شریعتمداری، با کل صداوسیما
حلقه زدن، دور بهنوشی.
مجری میگفت:
– کاری اگر نداری، بریم مجری سواری.
فرزاد میگفت:
– قوقولی قوقو. قوقولی قوقو؟
هرچی میخوای فوری بگو.
تهیه کنند میگفت:
– بهنوش برو استودیو.
مصاحبه کُن با فرزاد.
ضیا میگفت:
– بهنوش بیا،
با هم دیگه از فواید سبزیجات بگیم.
توی ده شلمرود
بهنوش دیگه تنها نبود)


من ذوق کردم این ممبر از ۹ تا رسیده به ۲۲ تا ، آخه تا الان سیسِ کانال شخصی و من خیلی خاصم و یه کانال دارم فقط ۹ تا عضو داره ، داشتم ... الان حس شنیده شدن دارم ، نمی دونم شاید درِ نوشابه پپسی دارم واسه خودم وا می کنم ، ولی خلاصه خیلی دارم حال میکنم ...


يه وقتهايى بايد بدون يه سرى آدمها به راهمون ادامه بدیم
اگه قسمت باشه تو زندگیمون باشن،
خودشون رو ميرسونن...


روزهای مُرده

خاکستری از چوب سوخته روی تمام زمین های سرسبز اطراف خانه نشسته بود ، بوی چوب سوخته تا چند خانه آنورتر می آمد ، تمام ده در مسیر خانه ی پیرسِیران بودن ، تنها پیرمرد ارمنیِ دِه ، با قدی خمیده و چهره ای پر نقش و نگار از ضربِ قلم روزگار که به بوم صورتش زده بود ، خط و نگارهایی که لابه لای سیاهی و سوختگی چهره اش پیدا بود و رنگ زندگی داشت ، ته ریش زمختی که موقع روبوسی خنجه به صورت آدم میزد ، در تمام سالهای زندگی اش هیچ کس چهره ی بدون خنده اش را ندیده بود ، امروز همه ی دِه یک آرزو داشتند ، کاش پیرسِیران به شهر رفته باشد ، از همشهریانشان که خانه یشان در مسیر گذر به شهر بود ، می پرسیدند پیرسِیران را دیده اند یا نه ، پاسخها یکسان بود ، هیچکس ندیده بود و همه یشان می گفتند :"احتمالا صبح زود رفته ندیدیمش" .
فوج فوج مردمِ ده برای خاموش کردن باقی خانه به کمک می آمدند ، حتی مرتضی شَله هم نیسان حمل آب آشامیدنی اش را آورده بود ، هرکس با هر چه در دست داشت آبی بر دل سوخته ی خانه می ریخت.
سهند ، نوه ی پیرسِیران گریان و خسته مقابل نصفه ی خاموش و ریخته ی خانه زانو زده بود و بُهت زده به ذغال خیس و نمور خانه ی پدربزرگش نگاه می کرد ، ته دلش آرزو می کرد کاش صدای "بادام جان" گفتن پیرسِیران را از پشت سر بشنود ، کاش مثل هر شب از بلندی بیفتد و وسط رختخوابش بیدار شود ، کاش اصلا پیر سیران هم با جان سارو و چشمه بانو می رفت ، تا بعد از این همه وقت دوباره جاده ی زندگی اش به پرتگاه بی کسی نرسد.
چهارده سال پیش پدر و مادر سهند با وانت فندقیِ مرتضی شله از شهر بر می گشتند ، البته آنوقتها قرقی مرتضی بود و هنوز مرتضی شَله نشده بود و مثل قرقی بالا و پایین دِه را با پاهایش یکی می کرد ، سالگرد ازدواجشان رفته بودند مثل شهری ها کمی خوش بگذرانند با مرتضی قرار گذاشته بودند سر دروازه ی شهر که برشان گرداند ، سر یکی از پیچهای سمج جاده مرتضی عنان ماشین از دست میدهد و میزند به کوه ، ماشین عین دستمال کاغذی توی مشت کوه لِه می شود ، مرتضی شانس آورده زنده در آمده است ، درسته پایش روی ترمز ، توی ماشین جا ماند ولی حداقل مثل جان سارو و چشمه بانو پرپر نشد ، سهند آرزو می کرد کاش پدر و مادرش بودن اصلا آنها را سارو شَله و چشمه شَله صدا می زد ، به خدا که اینکار را می کرد ، درد مثل مار توی وجودش چنبره زده بود و هر از گاهی نیشی به قلبش می زد ، دیگر خانه ای نمانده بود ، مشتی ذغال خیس که به درد پای منقل هم نمی خورد ، نیمی سوخته و آوار و نیمی سوخته و نیمه آوار که به زور چند ستون کنده چوبی کت و کلفت سر پا مانده بود ، ستونهای چوبی قدیمی که حالا نم زده و خمیده شده بودند ، مرتضی شله داد زد " یکی هوارو داشته باشه می خوام برم سراغ پیرسیران" همهمه ای شد هرکس نطق میکرد و نظری می داد ، ولی مرتضی بی کله بود و فرصت جبران میدید ، هنوز گرمای آتش نرفته بود ، تازه دود ذغال خاموش شده هم گلو را چنگ می زد ، اما لُنگش را خیساند و دور صورتش بست و خودش را خوب خیس کرد و بدون حتی نگاهی به سهند و لابه لای اعتراض و دمت گرم گفتنها و صلوات جمعیت وارد نیمه ی سرپا و سوخته ی خانه شد.

پایان قسمت اول


اینکه مثل قورباغه* نری که واسه یه نظر از قورباغه* ی ماده گرفتن ، روی یه تیکه سنگ قور قور می کنه ، منتظر اومدن وقایع خوب و لذتبخش نباشید ، لازم نیست جراحی پلاستیک کنید ، کافیه توی اون لحظه و دقیقا همون لحظه نه قبلش نه بعدش ، همون لحظه ، ببینی با چیزای دور برت ، با داشته هات ، با کساییکه داریشون ، چه کاری انجام بدی حالت خوبتر می شه ، مثل الان من که جای قور قور کردن واسه یکی دیگه مثل آدم بهش میگم دوستت دارم ، یا اینجا تایپ می کنم ، یا لازم باشه به کسی که دوست دارم باهاش حرف بزنم پیام می دم ، لازم نیست وسط جزیره ی لاشتاپنومیس با یه شات جامنیزوتِ اعلا نشسته باشم ، الان خوشحالم همین بس ...
چو فردا شود فکر فردا کنیم ...
اوناییکه منو میشناسن میدونن این خط سیر زندگی من بود ، نه خط زِر زندگیم ...

پ.ن: من با احتیاط او قورباغه ی لعنتی رو نوشتم ، حالم از این شرایط بهم میخوره ، مثلا اگه مثل آدم قورباقه بود یا غورباغه می مُرد؟ عن آقا ...


واقعا با خواهرتون یواشکی پشت سر پدر مادراتون حرف نمیزنید🤔🤔🤔
این خودش اندازه سه تا کنسرت ملی اتریش می شوره می بره ...


کل تاریخ ایران ۱۰۰ سال افتخار مردمی داره ، نه سنگ بنا و تیر و تخته ، نه چهار تا ابن سینا و رازی ، مردم به ما هو مردم که بشه بهشون افتخار کرد ، به لحاظ فرهنگی و ادبی و اجتماعی و کلا تمام معیارهای پیشرفت. این یعنی اگه تمدن هفتهزار ساله رو قبول کنی میشه ۱٪ و اگه بگی نه بابا همون دوهزارپانصد ساله اس ، میشه ۴٪ ... یعنی ما رو جر میدید تمدن تمدن ، شکوه شکوه ، عظمت عظمت ، کلا چهار درصد تاریخ ایرانه ، این نه به معنی این باشه که ما بی فرهنگیم ، بدتر این نشانگر اینه که ما متوهم هستیم ، چیزی که امروز سردمدارانمون و در گذشته پادشاهانمون دچارش شدن ... این یعنی ما ۹۶٪ و در بدترین حالت ۹۹٪ در توهم "ما عالی بودیم و هستیم" به سر می بریم

پ.ن: نتیجه گرفتن جنس از موتوریه


قصه های زیادی هست...
به تعداد آدمها می شود کتاب نوشت
مثل میلیاردها کتابی که نوشته شده ولی فقط یک کتاب می شود "سمفونی مردگان" یا یک کتاب می شود "برادران کارامازف"
چاپ داستان زندگیت توی ستون گمشده های یه مجله ی زرد ، توی یک کتاب با عنوان "چند داستان کوتاه و دیگر هیچ" یا یک رمان پرفروش ، انتخاب توئه.


وقتشه عکسهای خوب بذاریم


یوز رفتیم گوز برگشتیم … … …


زندگی رو زیاد جدی نگیر،
چون هرگز از اون زنده بیرون نمی ری..!

#البرت_هوبارد


یه عشقهایی هست کشیدنی هستن ، تعریفی نیستن
نمیدونی جنسشون چیه ولی جنس موتوری نیستن
سناتوریه ، درست درمونه ، نئشگیشون بیشتر از خماریشونه
وقتی ساقی خودشو چس کنه بگه : امروز نمیدمش
زیاد دووم نمیاری ، میری سراغش و منتشو میکشی
چند تایی بیشتر نیستن که نئشگیشون انقدر توپه
بقیه سیگار عقابی ، بهمن دول و تهش وینستونن


فاصله !!
وقتی از دور به یک کوه نگاه می کنیم خیلی زیباست ولی از نزدیک تکه های نامنظم سنگ هاست که روی هم تلبار شده ، گاهی وقتا که از آدما دور می شم ، میتونم بیشتر زیباییهاشون رو ببینم


اولین بار توی راهروی دانشگاه با خنده های خاصش لحظه ای نظرم جلب شد ، اونروز فقط یه لحظه و یک ثانیه بود ، سه چهار سال بعد از تموم شدن دانشگاه من همراه همیشگی اون خنده های خاص و شیرین شدم.
شیرین ترین همراه زندگی ام ، عاشقتم با همان طعم خاص روز درشکه سواری
میخندم برات
سالگرد ازدواجمون مبارک


با خود تکرار می کنم که یادم باشد،
هر آن ممکن است شبی فرا رسد،
و آنچنان آرام گیرم که دیدار صبحی دیگر برایم ممکن نگردد،
پس هرگز به امید فردا "محبت هایم را ذخیره نکنم "،
و این عهد به من جسارت می دهد که به عزیزترین هایم ساده بگویم :
خوشحالم که هستید....


علی انصاریان به گزارشگر افغانستانی گفته "داری در مورد کشوری حرف می‌زنی که خیلی خیلی مدیونش هستی"
مدیون رفتار تحقیرآمیز با پناهنده‌هاشون؟ مدیون بی‌شناسنامه‌ بزرگ شدن؟ مدیون حق تحصیل نداشتن؟ مدیون بی‌همه‌چیزهایی مثل علی انصاریان که لهجه‌شون رو مسخره می‌کن؟ کاش می‌شد فهمید ریشه‌ی این خودبرتر پنداری مضحک چیه.

Sepehr Atefi
@mamlekate


من الان دیدم سه تا عضو داره کانال و من نمیشناسمشون ، عجیب احساس خاص بودن کردن ، یجورایی حس شرلوک هولمز رو دارم که یه معمای جنایی رو حل کرده ، با یه فنجون قهوه روی صندلی سفید کنار اتاقش نشسته و مغرورانه صورتشو پشت روزنامه محلی قایم کرده ، شاید بپرسید چرا؟ البته شاید اصلا براتون احساس من مهم نباشه ، بهرحال من میگم چرا؟ وقتی کانالت خصوصیه و سه عضو ناشناس پر میزنه میاد میشینه روی بوم کانالت ، یعنی اون سه تا پیدات کردن یا یکی تورو به اون سه معرفی کرده که هر دو حالتش خوشاینده ، دقیقا به اندازه حس شرلوک هولمز بودن و حتی بیشتر ، روراست بگم حس خالق اثار شرلوک هولمز رو دارم ، #من_یک_آرتور_کانن_دویل_هستم


"من چهارتا پیرهن بیشتر از تو پاره کردم"

- خب به کفشم ، من قرار نیست مثل تو باشم و پیرهنامو پاره کنم

منظورم اینه تجربم بیشتره

- خب تو که تجربت بیشتر بوده ، چطور الان اینجایی ، پیشرفتی نکردی؟

همین دیگه به تو بگم که تو پیشرفت کنی

- خب به من نگو انجامش بده خودت پیشرفت کنی

... ااااا

- فعلا


پ.ن: پدر بزرگ باتجربه درونمه هر از گاهی میاد یه چرتی میگه میره


وقتشه ...


یه حرفایی رو به هم نزنیم
چون فراموش کردن یه چیزایی
سخته ... خیلی سخته
بعد آدم دچار تناقض میشه
خاطره های عالی یه طرف
اون حرف دردناکی زده شده یه طرف
بعد وسط این دوتا آدم جر می خوره
پاره میشه
مخصوصا اگه اون حرف رو یکی ازونا که خیلی دوسش داری بزنه...
چکاریه تا جاییکه میشه
تا جاییکه کسی چیزی نگفته
جلو دهنمونو بگیریم ...
ولی دیگه باز شد شده ...
جاشم خوب نمیشه
کوک هم نمیشه زد
حالا دیگه ....

پ.ن: من بابت پستهایی که اینجا میذارم جواب کسی رو نمیدم ... گفتم ناراحت نشه کسی از دوستانِ زودرنجمون😜😜😜

Показано 20 последних публикаций.

22

подписчиков
Статистика канала