𝐅𝐨𝐫 𝐲𝐨𝐮
لب پنجره نشسته بود. داشت بیرونو نگاه میکرد. تنها بچه ش همراه پدرش داشت میون بارون میچرخید و می رقصید. آزاد و خوشحال بلاخره میتونست با خودش خلوت کنه . تنهایی، چیزی که از وقتی ازدواج کرد ازش محروم شد؛ گاهی اوقات آدما به تنهایی احتیاج دارند کیه که نیاز نداشته باشه؛ گوشیشو برداشت و موسیقی که همیشه باعث آرامش و تنهاییش میشه رو روشن کرد ، وقتی اون موسیقی رو میشنید انگار به خونه برگشته پیش خانواده ی کوچیکش جایی که ازش اومده بود آغوش مادر.💞.
𝐌𝐞
لب پنجره نشسته بود. داشت بیرونو نگاه میکرد. تنها بچه ش همراه پدرش داشت میون بارون میچرخید و می رقصید. آزاد و خوشحال بلاخره میتونست با خودش خلوت کنه . تنهایی، چیزی که از وقتی ازدواج کرد ازش محروم شد؛ گاهی اوقات آدما به تنهایی احتیاج دارند کیه که نیاز نداشته باشه؛ گوشیشو برداشت و موسیقی که همیشه باعث آرامش و تنهاییش میشه رو روشن کرد ، وقتی اون موسیقی رو میشنید انگار به خونه برگشته پیش خانواده ی کوچیکش جایی که ازش اومده بود آغوش مادر.💞.
𝐌𝐞