امشب یکی با خان عمو اومده بود اینجا ک بهش میگفتن
" ابد"..ظاهر عجیب غریبی داشت.
از زمانی ک اومده بود متوجه شدم ک ب چشما دقت زیادی میکنه
یعنی وقتی با مخاطبش ح میزد به چشماش خیره میشد
و طوری نگاش میکرد انگار داره چیزیو تحلیل میکنه
منم ازش پرسیدم اینو..خندید و گفت من چیزیو میبینم ک بقیه نمیبینن و برای همین نگاهم طولانی میشه.. خواستم چیزی بگم ک امون نداد و سریع ادامه داد ولی نمیتونم از تو چیزی پیدا کنم..حصار بستی دور خودت
چیزی نگفتم و فقط خندیدم.
ابد ادم متفاوتیه..میدونم عادی نیس و میدونم چیزای زیادی میدونه
باید زیاد پیگیرش نشم ولی از اونجایی ک سرم واسه دردسر درد میکنه فکر میکنم ک دوباره ملاقاتش میکنم.
" ابد"..ظاهر عجیب غریبی داشت.
از زمانی ک اومده بود متوجه شدم ک ب چشما دقت زیادی میکنه
یعنی وقتی با مخاطبش ح میزد به چشماش خیره میشد
و طوری نگاش میکرد انگار داره چیزیو تحلیل میکنه
منم ازش پرسیدم اینو..خندید و گفت من چیزیو میبینم ک بقیه نمیبینن و برای همین نگاهم طولانی میشه.. خواستم چیزی بگم ک امون نداد و سریع ادامه داد ولی نمیتونم از تو چیزی پیدا کنم..حصار بستی دور خودت
چیزی نگفتم و فقط خندیدم.
ابد ادم متفاوتیه..میدونم عادی نیس و میدونم چیزای زیادی میدونه
باید زیاد پیگیرش نشم ولی از اونجایی ک سرم واسه دردسر درد میکنه فکر میکنم ک دوباره ملاقاتش میکنم.