فکر میکردن نمیفهمم
شایدم واقعا نمیفهمیدم.اشتباه میکردن اشتباهشونو میبخشیدم.همیشه زودتر از زمانی ک باید کوتاه میومدم.
سعی میکردم ببخشم حتی اگ کارشون قابل بخشش نبود.
سعی کردم درکشون کنم تو بدترین شرایط کنارشون بودم ولی هیچوقت منو ندیدن
کنار اومدم و پس زده شدم بارها لبریز شدم اما حرفی به زبون نیوردم تا شاید حس بدی راجب خودشون نداشته باشن.
میخاستم دیگه اون ادم سابق نباشم اما همه چی باز تکرار میشد و این تکرار برام عادی شد ازونجا بود دیگر از چیزی نرنجیدم.
شایدم واقعا نمیفهمیدم.اشتباه میکردن اشتباهشونو میبخشیدم.همیشه زودتر از زمانی ک باید کوتاه میومدم.
سعی میکردم ببخشم حتی اگ کارشون قابل بخشش نبود.
سعی کردم درکشون کنم تو بدترین شرایط کنارشون بودم ولی هیچوقت منو ندیدن
کنار اومدم و پس زده شدم بارها لبریز شدم اما حرفی به زبون نیوردم تا شاید حس بدی راجب خودشون نداشته باشن.
میخاستم دیگه اون ادم سابق نباشم اما همه چی باز تکرار میشد و این تکرار برام عادی شد ازونجا بود دیگر از چیزی نرنجیدم.