🖤❄️🖤❄️🖤❄️🖤❄️
❄️🖤❄️🖤❄️🖤❄️
🖤❄️🖤❄️🖤❄️
❄️🖤❄️🖤
🖤❄️
#پارت_18
به آینه خیره بود و جیغ میکشید و آنجلا هم با ترس به آیینه نگاه میکرد. نگاهم و به سمت آیینه سوق دادم دیدم قیافه شفاف رزالی توی آیینهس که داره موهاش رو شونه میکنه.
تنها حسی که داشتم تعجب بود! متعجب از این که چه اتفاقی داره میافته؟
پلک زدم و تا چشمام باز کردم دیدم تصویر خود نیکیتا داخل آینهس.
رو به آنجلا کردم و گفتم:
-سریع رزالی رو ببر خونه خودت.
آنجلا سریع رزالی و با خودش برد بیرون، با قدم های لرزونی نزدیک نیکیتا شدم و از بازوش گرفتم و بلندش کردم.
دست هاش بیاندازه سرد بود!
❄️🖤❄️🖤❄️🖤❄️
🖤❄️🖤❄️🖤❄️
❄️🖤❄️🖤
🖤❄️
#پارت_18
به آینه خیره بود و جیغ میکشید و آنجلا هم با ترس به آیینه نگاه میکرد. نگاهم و به سمت آیینه سوق دادم دیدم قیافه شفاف رزالی توی آیینهس که داره موهاش رو شونه میکنه.
تنها حسی که داشتم تعجب بود! متعجب از این که چه اتفاقی داره میافته؟
پلک زدم و تا چشمام باز کردم دیدم تصویر خود نیکیتا داخل آینهس.
رو به آنجلا کردم و گفتم:
-سریع رزالی رو ببر خونه خودت.
آنجلا سریع رزالی و با خودش برد بیرون، با قدم های لرزونی نزدیک نیکیتا شدم و از بازوش گرفتم و بلندش کردم.
دست هاش بیاندازه سرد بود!