🖤❄️🖤❄️🖤❄️🖤❄️
❄️🖤❄️🖤❄️🖤❄️
🖤❄️🖤❄️🖤❄️
❄️🖤❄️🖤
🖤❄️
#پارت_23
نترسیدم، دلیلی برای ترس وجود نداشت، وقتی نیکیتا دست اون بود چه کاری از دستم برمیاومد جز صبر کردن؟
طبق معمول صدا از اتاق رزالی بود و میدونستم صندلی و کشیده وسط اتاق، در اتاق رو قفل کرده بودم تا نبینم چی کار میکنه.
آروم لب زدم:
-نیکیتا؟
بازم جوابی دریافت نکردم، همیشه دختر ساکتی بود ولی این سکوت نشانه خوبی نبود.
ناگهان با فکری که به ذهنم خطور کرد از جام پاشدم و گوشی رو دستم گرفتم، کاش میدونستم عواقب خوبی نداره...
با پیمان تماس گرفتم و جریان رو براش گفتم و خواستم برام دنبال جنگیر بگرده.
کاش میفهمیدم کار رو بدتر میکنه!
❄️🖤❄️🖤❄️🖤❄️
🖤❄️🖤❄️🖤❄️
❄️🖤❄️🖤
🖤❄️
#پارت_23
نترسیدم، دلیلی برای ترس وجود نداشت، وقتی نیکیتا دست اون بود چه کاری از دستم برمیاومد جز صبر کردن؟
طبق معمول صدا از اتاق رزالی بود و میدونستم صندلی و کشیده وسط اتاق، در اتاق رو قفل کرده بودم تا نبینم چی کار میکنه.
آروم لب زدم:
-نیکیتا؟
بازم جوابی دریافت نکردم، همیشه دختر ساکتی بود ولی این سکوت نشانه خوبی نبود.
ناگهان با فکری که به ذهنم خطور کرد از جام پاشدم و گوشی رو دستم گرفتم، کاش میدونستم عواقب خوبی نداره...
با پیمان تماس گرفتم و جریان رو براش گفتم و خواستم برام دنبال جنگیر بگرده.
کاش میفهمیدم کار رو بدتر میکنه!