رُزالین؛ از تمام آنچه میترسیدم به سرم آمد، من مُردهام. دیگر قلبم با یاد هیچکس روشن نمیشود، روحم در امتداد شوق هیچ چیز پرواز نمیکند؛ ادامه دادن معنایش را از دست داده و من منتظر مرگ دراز کشیدهام.
رُزالین، دشتهای سبزی که همیشه از آنها نوشتم کجا بودند؟ من همهی عمر در سنگلاخ جهلم به زحمت راه رفتم و لبخند زدم، راه رفتم و آرام بودم، راه رفتم و آدمها ندانستند من یک اندوهِ غلیظ وحشتناک بودم، یک زخم خود زدهی کاری.
رُزالینم؛ من شب آرزوها هیچ آرزویی نداشتم و همان شب فهمیدم زندگی مرا بیشتر از گنجایشم اذیت کرده و حالا خستهام، بسیار خسته، شاید دیگر نتوانم، شاید دیگر نخواهم، میبینی هرگز فکر میکردی شبها با گریه بخوابم و صبحها با گریه بیدار شوم و تمام روز دم به گریه و بغضآلود باشم؟ من دروغگوی خوبی نبودم، نیستم، اما پنهان کردم، همیشه پنهان کردم که راضی نیستم، که حالم خوش نیست، که بسیار حالم بد است.
رُزالین؛ من فکر میکنم به پایان رسیدهام، هیچ جوهری در من نمانده.
" نامهی پست نشده؛ اریکا "
رُزالین، دشتهای سبزی که همیشه از آنها نوشتم کجا بودند؟ من همهی عمر در سنگلاخ جهلم به زحمت راه رفتم و لبخند زدم، راه رفتم و آرام بودم، راه رفتم و آدمها ندانستند من یک اندوهِ غلیظ وحشتناک بودم، یک زخم خود زدهی کاری.
رُزالینم؛ من شب آرزوها هیچ آرزویی نداشتم و همان شب فهمیدم زندگی مرا بیشتر از گنجایشم اذیت کرده و حالا خستهام، بسیار خسته، شاید دیگر نتوانم، شاید دیگر نخواهم، میبینی هرگز فکر میکردی شبها با گریه بخوابم و صبحها با گریه بیدار شوم و تمام روز دم به گریه و بغضآلود باشم؟ من دروغگوی خوبی نبودم، نیستم، اما پنهان کردم، همیشه پنهان کردم که راضی نیستم، که حالم خوش نیست، که بسیار حالم بد است.
رُزالین؛ من فکر میکنم به پایان رسیدهام، هیچ جوهری در من نمانده.
" نامهی پست نشده؛ اریکا "