#پارت_5 ×.×🖖🏼♡
باراد حرفی نزد و داشت به استاد نگاه میکرد..
بعد دو ساعت استاد گفت خسته نباشید، کیفمو برداشتم و با آسمان از کلاس خارج شدیم که گفتم: خداروشکر این کلاسو برداشتیما ۲ ساعتم بیشتر نبود.. آسمان حرفمو تایید کرد
سوار ماشین شدبم و حرکت کردیم سمت خونه بعد اینکه ماشینو پارک کردم یه ماشین فِراری پشتمون پارک کرد و دونفر از ماشین پیدا شدن..
آسمان گفت: وای این خونش اینجاست؟
بدون اینکه حرفی بزنم دست آسو رو گرفتم و سوار آسانسور شدیم..
بعد چند ثانیه باراد و اون دوستش با یه لبخند مرموزانه وارد آسانسور شدن و زدن طبقه ۷!!
من و آسو هم با تعجب داشتیم ب هم نگاه میکردیم..
باراد در آسانسور و باز کرد
داخل طبقه ۷ دو تا خونه بود که یکیش برای ما بود و اون یکیش برای باراد و دوستش..
درو باز کردیم و وارد خونه شدیم..
گفتم: آسو بخدا اینا مارو تعقیب میکنن..
آسمان خندید
لباسامو عوض کردم و افتادم رو تخت و خوابیدم!
❤️ @EshQ_Penhoni
💛💛 @EshQ_Penhoni
💚💚💚 @EshQ_Penhoni
💙💙 @EshQ_Penhoni
💜 @EshQ_Penhoni
باراد حرفی نزد و داشت به استاد نگاه میکرد..
بعد دو ساعت استاد گفت خسته نباشید، کیفمو برداشتم و با آسمان از کلاس خارج شدیم که گفتم: خداروشکر این کلاسو برداشتیما ۲ ساعتم بیشتر نبود.. آسمان حرفمو تایید کرد
سوار ماشین شدبم و حرکت کردیم سمت خونه بعد اینکه ماشینو پارک کردم یه ماشین فِراری پشتمون پارک کرد و دونفر از ماشین پیدا شدن..
آسمان گفت: وای این خونش اینجاست؟
بدون اینکه حرفی بزنم دست آسو رو گرفتم و سوار آسانسور شدیم..
بعد چند ثانیه باراد و اون دوستش با یه لبخند مرموزانه وارد آسانسور شدن و زدن طبقه ۷!!
من و آسو هم با تعجب داشتیم ب هم نگاه میکردیم..
باراد در آسانسور و باز کرد
داخل طبقه ۷ دو تا خونه بود که یکیش برای ما بود و اون یکیش برای باراد و دوستش..
درو باز کردیم و وارد خونه شدیم..
گفتم: آسو بخدا اینا مارو تعقیب میکنن..
آسمان خندید
لباسامو عوض کردم و افتادم رو تخت و خوابیدم!
❤️ @EshQ_Penhoni
💛💛 @EshQ_Penhoni
💚💚💚 @EshQ_Penhoni
💙💙 @EshQ_Penhoni
💜 @EshQ_Penhoni