🥀گفت(باشه خیلی خندهدار بود) و ادامه داد(چیشد؟از تمرین جا موندین؟)
🥀کسی جواب نداد.
🥀این دفعه داد زد(هی،میدونم اینجا هستین،اگه بفهمم دوباره داشتین وسایلامو میگشتین،میکشمتون!)
🥀دختر رفت طبقه پایین ک یه خوراکی برداره،وقتی در یخچال رو باز کرد،یه یادداشت دیگ پیدا کرد.
🥀(هیچکس غیر از من و تو اینجا نیس.)
🥀یادداشت رو انداخت و دوباره گفت(هی،دیگ خندهدار نیس، تمومش کنین)
🥀هیچ جوابی نبود.
🥀دختر سمت در جلویی رفت و دستگیرشو امتحان کرد،اما قفل بود چرخید ک کلیدهاشو برداره،اما قلابی ک اونارو بهش اویزون کرده بود خالی بود،بعد نگاهی به میز انداخت و دید ک موبایلش هم ناپدید شده،یه یادداشت دیگ رو میز چسبیده بود:
🥀(تو هیچ جایی نمیری!)
🥀جیغ زد و تلفن خونه رو برداشت تا به پلیس زنگ بزنه،هیچ صدای بوقی نبود،سیم تلفن رو کشید و دید ک قطع شده،یه یادداشت دیگ کنار تلفن چسبیده بود:
🥀(ن تلفنی،ن پلیسی،ن راه بیرون رفتنی!)
🥀همونطور ک از ترس میلرزید به سمت درپشتی رفت،سعی کرد دستگیره رو بچرخونه،اما فهمید ک این در هم قفل شده،همون موقع یه یادداشت دیگ پیدا کرد ک ب در چسبیده بود و خوندش:
🥀(بالا رو نگاه کن.)
🥀به بالا نگاه کرد و گربه خونگیش رو دید ک با یه چاقو وسط قلبش به سقف چسبیده بود،از ترس جیغی زد و به سمت پنجره دوید،سعی کرد با لگد زدن و مشت زدن شیشه رو بشکنه،ولی نتونست،حتی ترک هم برنداشت،یه یادداشت دیگ به شیشه چسبیده بود:
🥀(نمیتونی یه لحظهام استراحت کنی،ن؟)
🥀دختر ترسیده با بیچارگی فکر میکرد ک چیکار کنه،اول از همه یه چاقو نیاز داشت ک از خودش دفاع کنه،وقتی کشو رو بیرون کشید،خالی بود،همه چاقو ها رفته بودن،ولی بازهم یه یادداشت دیگ اونجا بود:
🥀(بچه ها نباید با اشیای تیز بازی کنن!)
🥀به سمت اتاق خوابش دوید و در اتاق رو قفل کرد،داخل کمد و زیر تخت و چک کرد،اما کسی اونجا نبود،نفس راحتی کشید ولی بعد تلوزیون اتاق خود به خود روشن شد،صدای بلند خشخشی اومد،روی صفحع یه یادداشت دیگ چسبیده بود:
🥀(حالا همونجایی ک میخواستم باشی دارمت)
🥀دختر از ترس روی زمین افتاد و با وحشت فریاد زد(کمک!کمک! یکی کمکم کنه!)
🥀بعد یاد لپتاب و کامپیوترش افتاد،با عجله لپتاب رو بازکرد و یه ایمیل به دوست صمیمیش فرستاد:
🥀(کمکم کن! این شوخی نیس! به پلیس زنگ بزن! یکی تو خونمه!)
🥀چند دقیقه بعد صدای اژیر پلیس رو از بیرون شنید،پلیس از راه رسید و در جلویی رو شکست،دوتا افسر به سمت اتاق خوابش دویدن و درحالی پیداش کردن ک یه گوشه نشسته بود و از ترس میلرزید.
🥀پلیس کل خونه رو از بالا تا پایین گشت،گوشه به گوشه رو ولی کسیو پیدا نکردن،وقتی افسرها ازش بازجویی میکردن، یکی از اون ها متوجه یه یادداشت شد ک پشتش چسبیده بود، اون رو کند و به دست دختر داد.
🥀نوشته بود(خیلی نزدیک بودم...)
😈
@Ghaatiipaatiimoneh 🔞