#با_بزرگان🗞
@golmorghاولین حسرت زندگی
🍃#مهدي_آذر_یزدی در سن و سال كودكي بود که اولین حسرت زندگی خود را تجربه کرد.
او در گفت وگو با روزنامه پيمان يزد گفته بود «اولین بار که حسرت را تجربه کردم، موقعی بود که دیدم پسرخاله پدرم که روی پشت بام با هم بازی می کردیم و هر دو هشت ساله بودیم، چند تا کتاب دارد که من هم می خواستم و نداشتم.
به نظرم ظلمی از این بزرگتر نمی آمد که آن بچه که سواد نداشت، آن کتاب ها را داشته باشد و من که سواد داشتم، آن ها را نداشته باشم.
کتاب ها، گلستان و بوستان سعدی و تاریخ معجم چاپ بمبئی بود که پدرش از زرتشتی های مقیم بمبئی هدیه گرفته بود.
شب قضیه را به پدرم گفتم. پدرم گفت اینها به درد ما نمی خورد. اینها کتاب های دنیایی اند. ما باید به فکر آخرتمان باشیم.
شب رفتم توی زیرزمین و ساعت ها گریه کردم و از همان زمان عقده کتاب پیدا کردم که هنوز هم دارم.»
آذر یزدی درباره اولین تجربه و برخوردش با کتابفروشی می گوید که این تجربه مربوط به 14 سالگی اوست؛ زمانی که در کارگاه جوراب بافی کار می کرد.
او می گوید «از کار بنایی به کار در کارگاه جوراب بافی کشیده شدم. صاحب کارگاه با «گلباری ها»، صاحبان یگانه کتابفروشی شهر، خویشی داشت.
صاحب کارگاه هم جداگانه یک کتابفروشی تأسیس کرد و مرا از میان شاگردهای جوراب بافی جدا کرد و به کتابفروشی برد.
دیگر گمان می کردم به بهشت رسیده ام. تولد دوباره و کتاب خواندن من شروع شد.
در این کتابفروشی بود که فهمیدم چقدر بی سوادم و بچه هایی که به دبستان و دبیرستان می روند ، چقدر چیزها می دانند که من نمی دانم.
برای رسیدن به دانایی بیشتر یگانه راهی که جلو پایم بود خواندن کتاب بود. سه چهار سال کار در این کتابفروشی، هوس نوشتن و شعر گفتن و با بچه های درس خوانده همرنگ شدن را در من به وجود آورد.»🍃
@golmorgh🔹سالروز درگذشت نويسنده و شاعر كودك و نوجوان "مهدي آذر يزدي" را در روز "ادبيات كودك و نوجوان" با احترام به روحش گرامي مي داريم🕯