امشب برای دوتا عمه و یه عمو تولد گرفتیم :) در واقع همه کاراشو عمه کرده بود. بعد از مدت ها اینجوری دور هم جمع شدیم. دلم واسه تک تکشون تنگ شده بود کنار هم!
خونواده ی پدری من وااااقعا لفظ "فامیل پدری" رو نقض کردن و اونقدر خوبن که واقعا هیچ جا نمیشه مثلشونو پیدا کرد :)
اونا باعث شدن وقتی کسی میخواد بگه "عمته" من دعواش کنم.
اونا همیشه بودن، مهربون بودن :)
عمه کوچیکه وقتی بچه بودم هربار واسم گیره مو، لباس، عروسک و .. میخرید
هربار مناسبتی میشه واسم پول میفرسته
گاهی وقتا همینجوری یهو پیام میده میگه عمه واست یه هدیه ناقابل فرستادم :)) تولد من و داداشم همیشه من و مامان بابا و عمم هستیم ...❤️
امشب سر سفره مامان و یه عمه دیگه کلی باهم میخندیدن. گفتم : شما واقعا عروس و خواهر شوهرید ؟ عمم گفت : نخیر! ما خواهریم. و من از ته دلم ذوق کردم❤️
عمو هم که قبلا تعریفشو گفتم براتون
دایی بزرگم و عمم باهم ازدواج کردن. اونقدر این دایی و عمم رو دوست دارم
که گاهی اشک تو چشمم جمع میشه از ذوق داشتنشون. دایی هم منو دوس داره. اینو خوب میدونم❤️ میرم خونشون عمه اونقدر بهم میرسه و خوراکی میاره واسم که میگم تو رو خدا عمه بسه :))
خواستم بگم : همیشه هم عمه ها بد نیستن! همیشه هم خونواده پدری بد نیستن! گاهی میتونن خیلی خیلی خوب باشن❤️ مثل عمه ها و عموهای من🙃❤️