#بخش_دوم
تمام تمرکزمون رو گذاشتیم روی پروژه ای که من پیشنهاد داده بودم، و بلاخره بعد از چند ماه پروژه رو کامل کردیم(اسم پروژه و صرافی رو نمیبرم چرا که مالک جدید راضی نیست). با منابعی که در اختیار داشتیم به سرعت شروع به تبلیغش کردیم، از آژانس های تبلیغاتی مختلف گرفته تا اینستاگرام سلبریتی ها، خیلی سریع سرمایه جذب کردیم، اما رقیب توی این حوزه از هرجای دیگه ای که فکرش رو بکنید بیشتر و قدرتمند تره، به سرعت اخبار جعلی اینکه ما کلاهبرداری هستیم و.. رو پخش کردن که باعث شد حجم زیادی از سرمایه ای که مردم در سرویس ما گذاشته بودن رو خارج کنن، با این وجود جذب اعتماد کاربر های جدید بسیار سخت تر از هر زمان دیگه ای بود، چرا که کافی بود اسم پروژه مارو سرچ کنن تا با کلی خبر جعلی از کلاهبرداری بودن ما بالا بیاد. عملا یک جنگ به نظر میرسید، رقبا در این حوزه به معنای واقعی کلمه به خون هم تشنه هستند.
ما هم جنگ کردیم، این تمام زحمت این مدت ما بود و باید هرچیزی که در توان داشتیم رو برای موفقیتش وسط میزاشتیم، از استراتژی های مختلفی استفاده کردیم، حتی از استراتژی های نامتعارف، چون چاره ای نبود، از انواع مظلوم نمایی ها بگیر تا هویدا کردن ریا کاری های رقبا و قرار دادنشون در جبهه باطل! شاید به نظرتون کار های غیراخلاقی به نظر برسن ولی خب این حوزه عمیقأ میدان جنگ بود، کارهایی که ما انجام دادیم حداقل ترین کارهایی بود که اونها در قبال رقباشون انجام میدادن.
ماه ها گذشت و دیگه پروژه ما به ثبات رسیده بود، البته هیچوقت نمیتونستیم به ثبات برسیم در چنین حوزه ای مگر با این استراتژی ای که در پیش گرفته بودیم، شاید کنجکاو شده باشید که چه استراتژی ای بوده، خب این استراتژی واقعا میشه گفت بزرگترین تجربه و درسی بود که توی این مدت گرفتم و هیچوقت هم فراموشش نمیکنم، دوست دارم اسمش رو بزارم استراتژیِ طبل توخالی :)) این طبل توخالی به اشتباه در جامعه رفتار منفی ای شناخته شده، در واقع بهترین استراتژی بازدارندگی ای هست که تا حالا تجربه کردم، اونم به این شکل بود که ما در واقع هیچ کاری نمیتونستیم در برابر حمله ای که رقبای بزرگ و با تجربه انجام میدادن انجام بدیم و بدون توان رقابت از عرصه خارج میشدیم. اما این استراتژی به ما میگفت که صدای طبل توخالیتون رو انقد بالا ببرید که رقبا قبل از اینکه تصمیم به حمله بگیرن خودشون رو شکست خورده فرض کنن، با این روش بود که ما خیلی با آرامش و به دور از حمله رقبا تونستیم به یه پروژه با ثبات برسیم ؛)
در نهایت با توجه به علم محور بودن مجموعه ما(یعنی بیشتر به جای اینکه سرمایه داشته باشیم، علم داشتیم) وقتی منابع علمیمون رو از دست دادیم چاره ای جز کنار کشیدن نداشتیم! با شرایط سیاسی حاکم بر ایران بخش زیادی از مشتری ها سرمایه ای که داشتن رو به سرعت از سرویس های ما خارج کردن تا یه موقع فلان پروژه ایرانی پولشون رو نخوره و اینا سریع باهاش دلار و طلا بخرن! همچنین که با وضعیت اینترنت به دلیل شرایط سیاسی، دیگه به سختی بچها باهم سینک میشدن، کامیت های گیت هابمون از کامیت های روزانه تبدیل شده بود به کامیت هفتگی که اونم بگیر و نگیر داشت، پروژه ها به سختی پیش میرفتن و عملا امکان پشتیبانی از سرویس هارو نداشتیم، روحیه ای هم برای ادامه فعالیت نبود و بچها فقط دم از رفتن میزدن، با این وجود ما هم تصمیم نهایی رو گرفتیم، کل حقوق مادی و معنوی یارنوین رو یکجا در مزایده با مبلغ خوبی فروختیم، هرکس در تیم با توجه به سهمی که داشت بخشی از مبلغ فروش بهش تعلق گرفت، چندتا از بچها با پولی که به دست آوردن مهاجرت کردن(الان که این پست رو مینویسم هنوز مهاجرتشون کامل نشده) و مطمئنم که تا آخر عمر یارنوین به عنوان یه خاطره خوش و پُلی برای ورود به بازار کار یادشون میمونه.
این بود سرگذشت حدود ۱ سال از زندگی من، تجربه خوبی بود، کلی یاد گرفتم و کلی رفیق جدید و خوب پیدا کردم. ولی هیچوقت فکر نمیکردم اینجا پایان کار من در یارنوین باشه، فکر میکردم تا آخر عمر قراره برای بزرگ شدنش تلاش کنم، که خب نشد متأسفانه. اما این پایان کار نیست ..
✍️ حمیدرضا قهرمانی:
https://vrgl.ir/YaZXY
تمام تمرکزمون رو گذاشتیم روی پروژه ای که من پیشنهاد داده بودم، و بلاخره بعد از چند ماه پروژه رو کامل کردیم(اسم پروژه و صرافی رو نمیبرم چرا که مالک جدید راضی نیست). با منابعی که در اختیار داشتیم به سرعت شروع به تبلیغش کردیم، از آژانس های تبلیغاتی مختلف گرفته تا اینستاگرام سلبریتی ها، خیلی سریع سرمایه جذب کردیم، اما رقیب توی این حوزه از هرجای دیگه ای که فکرش رو بکنید بیشتر و قدرتمند تره، به سرعت اخبار جعلی اینکه ما کلاهبرداری هستیم و.. رو پخش کردن که باعث شد حجم زیادی از سرمایه ای که مردم در سرویس ما گذاشته بودن رو خارج کنن، با این وجود جذب اعتماد کاربر های جدید بسیار سخت تر از هر زمان دیگه ای بود، چرا که کافی بود اسم پروژه مارو سرچ کنن تا با کلی خبر جعلی از کلاهبرداری بودن ما بالا بیاد. عملا یک جنگ به نظر میرسید، رقبا در این حوزه به معنای واقعی کلمه به خون هم تشنه هستند.
ما هم جنگ کردیم، این تمام زحمت این مدت ما بود و باید هرچیزی که در توان داشتیم رو برای موفقیتش وسط میزاشتیم، از استراتژی های مختلفی استفاده کردیم، حتی از استراتژی های نامتعارف، چون چاره ای نبود، از انواع مظلوم نمایی ها بگیر تا هویدا کردن ریا کاری های رقبا و قرار دادنشون در جبهه باطل! شاید به نظرتون کار های غیراخلاقی به نظر برسن ولی خب این حوزه عمیقأ میدان جنگ بود، کارهایی که ما انجام دادیم حداقل ترین کارهایی بود که اونها در قبال رقباشون انجام میدادن.
ماه ها گذشت و دیگه پروژه ما به ثبات رسیده بود، البته هیچوقت نمیتونستیم به ثبات برسیم در چنین حوزه ای مگر با این استراتژی ای که در پیش گرفته بودیم، شاید کنجکاو شده باشید که چه استراتژی ای بوده، خب این استراتژی واقعا میشه گفت بزرگترین تجربه و درسی بود که توی این مدت گرفتم و هیچوقت هم فراموشش نمیکنم، دوست دارم اسمش رو بزارم استراتژیِ طبل توخالی :)) این طبل توخالی به اشتباه در جامعه رفتار منفی ای شناخته شده، در واقع بهترین استراتژی بازدارندگی ای هست که تا حالا تجربه کردم، اونم به این شکل بود که ما در واقع هیچ کاری نمیتونستیم در برابر حمله ای که رقبای بزرگ و با تجربه انجام میدادن انجام بدیم و بدون توان رقابت از عرصه خارج میشدیم. اما این استراتژی به ما میگفت که صدای طبل توخالیتون رو انقد بالا ببرید که رقبا قبل از اینکه تصمیم به حمله بگیرن خودشون رو شکست خورده فرض کنن، با این روش بود که ما خیلی با آرامش و به دور از حمله رقبا تونستیم به یه پروژه با ثبات برسیم ؛)
در نهایت با توجه به علم محور بودن مجموعه ما(یعنی بیشتر به جای اینکه سرمایه داشته باشیم، علم داشتیم) وقتی منابع علمیمون رو از دست دادیم چاره ای جز کنار کشیدن نداشتیم! با شرایط سیاسی حاکم بر ایران بخش زیادی از مشتری ها سرمایه ای که داشتن رو به سرعت از سرویس های ما خارج کردن تا یه موقع فلان پروژه ایرانی پولشون رو نخوره و اینا سریع باهاش دلار و طلا بخرن! همچنین که با وضعیت اینترنت به دلیل شرایط سیاسی، دیگه به سختی بچها باهم سینک میشدن، کامیت های گیت هابمون از کامیت های روزانه تبدیل شده بود به کامیت هفتگی که اونم بگیر و نگیر داشت، پروژه ها به سختی پیش میرفتن و عملا امکان پشتیبانی از سرویس هارو نداشتیم، روحیه ای هم برای ادامه فعالیت نبود و بچها فقط دم از رفتن میزدن، با این وجود ما هم تصمیم نهایی رو گرفتیم، کل حقوق مادی و معنوی یارنوین رو یکجا در مزایده با مبلغ خوبی فروختیم، هرکس در تیم با توجه به سهمی که داشت بخشی از مبلغ فروش بهش تعلق گرفت، چندتا از بچها با پولی که به دست آوردن مهاجرت کردن(الان که این پست رو مینویسم هنوز مهاجرتشون کامل نشده) و مطمئنم که تا آخر عمر یارنوین به عنوان یه خاطره خوش و پُلی برای ورود به بازار کار یادشون میمونه.
این بود سرگذشت حدود ۱ سال از زندگی من، تجربه خوبی بود، کلی یاد گرفتم و کلی رفیق جدید و خوب پیدا کردم. ولی هیچوقت فکر نمیکردم اینجا پایان کار من در یارنوین باشه، فکر میکردم تا آخر عمر قراره برای بزرگ شدنش تلاش کنم، که خب نشد متأسفانه. اما این پایان کار نیست ..
✍️ حمیدرضا قهرمانی:
https://vrgl.ir/YaZXY