جعبه دستمال
کاغذی را می دهد دستم.(خیلی چیزها را از سر گذراندی،مگر نه؟)
اشک ها آخرین قطعه یخ توی گلویم را آب میمیکند.حس میکنم که سکوت یخ زده توی بدنم آب شده؛مثل تیکه های یخی که در گودالی گل آلود زیر نور خورشید ناپدید میشود. کلمه ها روی سطح آب شناور میشوند.
من:(بگذارید درباره اش با شما حرف بزنم.)
کاغذی را می دهد دستم.(خیلی چیزها را از سر گذراندی،مگر نه؟)
اشک ها آخرین قطعه یخ توی گلویم را آب میمیکند.حس میکنم که سکوت یخ زده توی بدنم آب شده؛مثل تیکه های یخی که در گودالی گل آلود زیر نور خورشید ناپدید میشود. کلمه ها روی سطح آب شناور میشوند.
من:(بگذارید درباره اش با شما حرف بزنم.)