چند مودی


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


مجمع چندتا نوجوونِ دمدمیِ ویریِ متغیرِ متلون المزاج.
ما که همیشه می‌نویسیم
فقط تو بیا گاهی بخون...
هانیه: http://t.me/HidenChat_Bot?start=102942338
زی‌نب: از طریق دود، پرنده‌ی نامه رسان یا قاصدک پیام بفرستین.

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


چند شب پیش با صدای علیرضا قربانی یادت افتادم...
تنها بیتی که فقط می‌توانم برایت بفرستم این یکیست:

دیگر ای مه به حالِ خسته بگذارم
بگذر و با دلِ شکسته بگذارم...

#UnsentOnes


ما ناخواسته زور عجیبی می‌زنیم یه جمع‌هایی رو کنار هم نگه داریم که توی گذشته از هر لحاظ باهاشون پیوند عاطفی داشتیم اما حالا وجودشون همونقدر بی‌فایدست که کوبیدن آب در هاون.
نمی‌دونم چرا باید داخل گروهی که به رفقای کلاس اولم مربوط میشه بمونم. شاید هم فقط من نمی‌تونم حجم زیادی از وفاداریم رو برای کسی صرف کنم که قد ارزنی بهم وفادار نمونده...
مجموع مکالمات سالانمون از نصف صفحه فراتر نمیره. اگر یک غریبه بپرسه حالت چطوره راحت تر بهش جواب میدم نسبت به وقتی که بعد دو سال تازه اونم اوقاتی که کارش پیشم گیره اول به رسم احترام - بخوره تو سرت - حال و احوال می‌کنه.
به خدا که همه هزاربار زمین خوردیم بلند شدیم با دل زخمی دووم آوردیم؛ دوره‌های پر درد رشد جسمانی و روانی رو گذروندیم. دیگه بعد این تجارب طبیعیه که ملاک انتخاب‌ها و نوع افکار ما دستخوش تغییراتی شده باشه. کسی که شش سالگی هم‌بازی خوبی برامون بوده لزوماً ده سال بعد هم‌صحبت خوبی نخواهد بود.
خیلی قبول دارم که دوستی رو نباید شبیه معامله دید؛
در رفاقت با نیمی از آدم‌های اطراف به فکر سود و زیان نیستم چراکه ممکن بود اون رابطه خیلی زود تموم شه
ولی به مرور که خودمو شناختم متوجه شدم حتی با اجبار نمیتونم رابطه‌ای رو که احساس جدیدی درونم برانگیخته نمی‌کنه ادامه بدم. منطقِ هر چیز که خار آید یک روز به کار آید درباره اشیا صدق می‌کنه و در مورد آدمیزاد‌ به ندرت.

جای چنگ زدن به خاطرات سابق میشه اتفاقات تازه‌ای رو رقم زد. انرژی‌ای که در نگه داشتن دوستان قدیمی از دست میره می‌تونه صرف ساختن روابط هدفمندانه تری بشه.


:)


من یک محجبه‌ام و با امتحان دینی اجباری مخالف‌‌.


+داداش من حبس کشیدم
-جرمت چی بوده؟؟
+ملافه کشیدم رو سرم رفتم تو خیابون به خاطر روح شدن گرفتنم


Репост из: اندکی تفکر🤔
دخترا حواستون باشه تو ملأ عام از این کارا نکنین که حکم داره=)))
‹| @Tafakor_at |›


شاید شما دنبال محبوبی باشید تا در بحبوحه‌ی
امتحانات بیاد بگیرتتون و بخاطرش با کمال میل
درس و علم آموزی و بذارین کنار ولی محبوب ما
گفته تا درستون تموم نشه همراه خانواده نمیاییم.
حالا حاج خانوم تنهای غمگینی استم که باید برای
دینی بخونه.




دنیا از کم صبرترین موجودات، قدیسی صبور می‌سازه. تو مجسمه‌ای خواهی بود که دستی
بر چونه گذاشته و همش منتظره...
منتظر
یه اتفاق،
یه آدم جدید،
یه خوشی کوچیک
یا تغییر بزرگ می‌مونه
و دقش میده همین انتظار.


Репост из: ☁️
بعضی موقع ها عشق نیست هنر زبونه!


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
کامنت های من وقتی یک استوری میذارم و داداشمم توشه
قل میدن به هم بی نوارو


اما به قول عباس معروفی: عشق یک آیینه است. مرام یک آیینه است. معرفت یک آیینه است‌. همه آینه‌دار نیستند، خودشان را در آینه تماشا می‌کنند و بی‌مرام می‌گذرند.


بدیهی بودن آزارش می‌داد. نمی‌خواست عینک نزدیک‌بین پدر باشد؛ جلوی چشم و بی‌اهمیت. یا شبیه قوری چایی که مادر با محتویات داخل آن بیشتر از طرح ظریف روی بدنه‌اش کار دارد. دلش نمی‌خواست مبل باشد تخت باشد فرش باشد تا آدم‌ها رویش بنشینند و لهش کنند. ساعت دیواری نبود که هر بار از او پرسیدند "ساعت چند است"
با خوشرویی پاسخ دهد یا جواب را بداند. گلدان نبود و
زیاد پژمرده می‌شد. انتظار اینکه دائم شاداب و سرحال باشد روحش را زخم می‌کرد. می‌دانست مثل ستون‌ها از بتن ساخته نشده؛ فرو می‌ریخت و می‌شکست بعد آرام تکه‌هایش را از روی زمین جمع می‌کرد تا به هم بچسباند بعضی تکه‌ها می‌رفت زیر میز؛ زورش نمی‌رسید میز را
تکان دهد. برای تکه‌های از دست رفته اشک می‌ریخت.
می‌ترسید تمام شود یعنی آدم‌های دیگری که تمام شدند
رفتند توی خاک؛ نباید با دست خود زندگیش را به خاک
می‌نشاند.


نه مستی نشان کُفراست؛ نه جا نماز نشان دینداری..!


Репост из: اتاقِ سردِ آبی
حسرت داشتن یه پدر که پشتم باشه و هوامو داشته باشه تا آخر عمر روی دلم میمونه.


یک لحظه سلاحشونو که تازه بدون خشاب بود برداشتم
میگن اجازت کجا رفته... بابا شمایی که وقتی خشابتون پُر بود هیچکی رو نمی‌شناختین با چه رویی می‌تونین دنبال اجازه‌ باشین؟


معلممون نوشته «با تشکر از همراهی شما در اردوی باز و بست سلاح» تنها کاری که یادم نمیاد انجام داده باشیم
باز و بست سلاح بود :)


تنگ میشه دلم واست دم صبح و شب بخیر.


تنها اتفاق ۱۴۰۲/۲/۲۲😊


اما باید بین این هزار هزار غم، لااقل چندین شانه‌ می‌بود
که سر خمیده‌ رو نگه داره یا دامنی پهن می‌بود که بشه
درونش فرو بری و عاجزانه اشک بریزی. دلیلی بتونه نگهت داره؛ دستی باشه که بگیرتت و گوش‌هایی که بشنوتت. خروار‌ درد بدون هم‌درد، جهنمِ آدمیزاده.

Показано 20 последних публикаций.

114

подписчиков
Статистика канала