آنسوتر از تمامی قول و قرار ها
پاییـز را قدم زده ام بـی تو بارها
پاییزِ کوچه با دو سه تا تاکِ ریخـته
هِی برگ برگ می تکد از شاخسارها
امروز جمعه، چندم آذر، خیال کن
داری قرار با من دل بیقرار... هـا
یک تخت، تخت ساده ي چوبی، من و تو و
گنجشک هـای جاده چالوس، سارها
یک باغ، در تصرف شوم کلاغ ها
یک کاج، در محـاصره ي قارقارها
قلیان و چـای، طعم غزل بر لبان من
چشم تو، شاه بیت همه شـاهکارها
من جنـگلم، به مخمل خورشيد متهـم
سر می کشند از در و دیوار، دار ها
من زنده ام هنوز ولـی گوش کن، ببین
سر می رسند از همـه جا لاشخوارها
یلدا ترین شب از شب گیـسوی باغ را
می زخمم از چکاچک خون انارها
بگذار عاشقانه بمیرم به پـای تو
گردن بگیر مرگ مرا گرچه دار ها....
ای گردباد خسته ی بی تکسوار! های!
گم کرده ایم ردِّ تو را در غبارها
یک شـب بیا تو با چمدانی پر از سلام
از کور سوی مبهم سوت قطـارها
بـاز آن نگاه مخملی رنگ رنگ را
چون گل بدوز بر تن ما وصله دارها
ما خسته ها، فنا شده ها، ور شکسته ها
ما بد قواره ها، یله ها، بـد بیار ها
***
امروز جمعه، چندم آذر، خیال کن
هی چکه چکه می چکم از انتظارها
تو می رسی و هلهله برپاست ماه من!
دستی تکان بده به سرور چنارها
این بیت، سمت مبهم باران ديرگاه
این کوچه را قـدم زده ام بی تو بارها
#محمدحسین_بهرامیان
#اشعار_انتخابی
#حیات_شعر
@hayaat_e_shear