+معشوقهی من!
حالا دیگر آغوشم را برای مرگ گشودهام و مهلت خداحافظی ندارم،در صورتی که اگر زمانی هم بود تمامش را صرف نگاه کردن به تو میکردم،میدانی دیگر،تا وقتی چشمان تو هست چرا وقتم را برای گزاف گویی به هدر دهم؟ اینگونه شد که این نامه،نامهی وداع است. وداع من با چشمان تو،لبخند تو،لب ها و ریز نقش های صورتت؛نامه ی وداع من با تو
جانی در تنم نمانده،دوست داشتم لااقل دقیقه ها یا حتی ثانیه های آخر عمرم را با تو بگذرانم اما حالا به نامه ای بسنده خواهم کرد
وقت کم است و سخنم بسیار.
از کجا بگوییم؟ از صبحی که تورا در آغوش یار دگرت دیدم؟ یا شبی که لب بر لبش نهاده بود و مستانه کنارش میرقصیدی؟
حال با خودم میگویم شاید من همان وقت ها مردم همان روزی که شنیدم به کسی که از قضا من نبودم میگفتی دوستت دارم.
از همچی بُگذرم،باشد. اما دلبرم این گوی و این میدان ببینم بعد من ، موقع تب چه کسی تا صبح کنارت بیدار میماند:)
نامهوداع_b
حالا دیگر آغوشم را برای مرگ گشودهام و مهلت خداحافظی ندارم،در صورتی که اگر زمانی هم بود تمامش را صرف نگاه کردن به تو میکردم،میدانی دیگر،تا وقتی چشمان تو هست چرا وقتم را برای گزاف گویی به هدر دهم؟ اینگونه شد که این نامه،نامهی وداع است. وداع من با چشمان تو،لبخند تو،لب ها و ریز نقش های صورتت؛نامه ی وداع من با تو
جانی در تنم نمانده،دوست داشتم لااقل دقیقه ها یا حتی ثانیه های آخر عمرم را با تو بگذرانم اما حالا به نامه ای بسنده خواهم کرد
وقت کم است و سخنم بسیار.
از کجا بگوییم؟ از صبحی که تورا در آغوش یار دگرت دیدم؟ یا شبی که لب بر لبش نهاده بود و مستانه کنارش میرقصیدی؟
حال با خودم میگویم شاید من همان وقت ها مردم همان روزی که شنیدم به کسی که از قضا من نبودم میگفتی دوستت دارم.
از همچی بُگذرم،باشد. اما دلبرم این گوی و این میدان ببینم بعد من ، موقع تب چه کسی تا صبح کنارت بیدار میماند:)
نامهوداع_b