۲ جدی_ ۱۴۰۱
_روزانه_نویسی
یک جادهی خالی و ساکت...
یک منِ بیپروا در انتظارِ انتهای هیچاش.
وقتی از جادهی زندگی عبور میکنم، صدای شکستن و زجر کشیدن برگهای که زیرپایم له میشوند را به وضوع میشنوم.
گاهی باخودم فکر میکنم اصلا کار خوبی نمیکنم.
شاید که آدمها را رها میکنم.
ولی وقتی به خودم هم اندکی فکر میکنم، باخود میگویم شاید اینهمان چیزی باشد که میخواهم...
آدمِ اهل تلافی نیستم، اصلا اهل معاشرت با آدمها نیستم؛ یعنی انسان پوچ...
گاهی باخود فکر میکنم شاید من به طور اتفاقی یا اشتباه وارد اینجا شدم.
اینجا برای من نیست..
انتظار درک کردن ندارم رفیقِ من!
چون میدانم درک کردن چیزی نیست آنقدرها ساده.
خودمم آدمهارا درک نمیکنم، هیچکس را و نمیخواهم درککنم،
چون...
نمیدانم چرا اینقدر دیوانهام...!
_حوریه جنتی ❤️🩹
@hoor_hmmmm
_روزانه_نویسی
یک جادهی خالی و ساکت...
یک منِ بیپروا در انتظارِ انتهای هیچاش.
وقتی از جادهی زندگی عبور میکنم، صدای شکستن و زجر کشیدن برگهای که زیرپایم له میشوند را به وضوع میشنوم.
گاهی باخودم فکر میکنم اصلا کار خوبی نمیکنم.
شاید که آدمها را رها میکنم.
ولی وقتی به خودم هم اندکی فکر میکنم، باخود میگویم شاید اینهمان چیزی باشد که میخواهم...
آدمِ اهل تلافی نیستم، اصلا اهل معاشرت با آدمها نیستم؛ یعنی انسان پوچ...
گاهی باخود فکر میکنم شاید من به طور اتفاقی یا اشتباه وارد اینجا شدم.
اینجا برای من نیست..
انتظار درک کردن ندارم رفیقِ من!
چون میدانم درک کردن چیزی نیست آنقدرها ساده.
خودمم آدمهارا درک نمیکنم، هیچکس را و نمیخواهم درککنم،
چون...
نمیدانم چرا اینقدر دیوانهام...!
_حوریه جنتی ❤️🩹
@hoor_hmmmm