هوژین🌱


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


[پروانه‌کوچکِ حیاتبخش]
شاید که اصواتِ کلام راهی باشد به خیال..؛
"تمامیِ نوشته‌ها از رقصِ من با واژه‌هاست"
•هیچگونه عکس و متنی رو کپی نکنید. متنِ افکارم و نگاهِ دوربینم فقط متعلق به منه، خلاقیت داشته باشید•
پذیرای شما، صندوق پستی:
@hozhinesabz_bot

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


تا ساعت شش عصر بذارید بمونه
بعد از شش، لینکش رو باطل میکنم


اگر چنلتون رو گذاشتم، حتما فورواردش کنید




•فور کنید بذارمتون تو فولدر•
ظرفیت: تا وقتی خط بخوره
شاید که شنونده ی جدید هم پیدا کنم

کافیه دوستان 12:12


شاید اگر در زمانِ دُرست، قلب‌هامان تصاحب میشد شاد می‌بودیم و سرشار از امید... ولیکن مسئله ی قلب، مسئله ی اشتباهات‌ست..؛


از فرطِ انتظار، پژمرده‌ام جانِ‌دلم...
جای نبودنت در آغوشِ من درد می‌کند..؛


تو رو نمیدونم اما من تعصبم رو گذاشتم کنار و اجازه دادم آگاهی به سمتم بیاد... پذیرای نورِ حق شدم... تحقیق کردم و شنیدم و ساعت‌ها تفکر کردم... دین، احادیث، الگو قراردادن افرادی به عنوان پیشوا، تمامش ارزشِ تأمل رو دارند و تصمیم گرفتم شروعِ کاوشم از روزِ الست باشه تا الان... معنویت، سرچشمه ی مذهبیته... به عینه دیدم که راه‌های رسیدن به خدا بسیاره... به عینه دیدم کسی که سجده میکنه و میگه «شکراً لله» و کسی که خدا رو در مخلوقاتش میبینه و ستایش میکنه، فرقی با هم ندارند... چه اشکالی داره هرکس به شیوه ی خودش بندگی کنه؟ در هر صورت که «إِنَّا لِلَّٰهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ، همانا که از آن خداییم و به سوی او بازمی‌گردیم» از وقتی قعرِ ماجرا رو درک کردم، احساس پوچی نمیکنم و امیدم روز به روز بیشتر میشه... همیشه همینه... در سطح، خبری نیست عزیزمن... وقتی سطح اقیانوس یخ میبنده، همه فقط سرما و یخ رو می‌بینند در صورتی که اصلِ قضیه ماهی‌هاییه که پایینِ یخ در نهایتِ آرامش، زندگی میکنن... دین هم همینه... اون چیزی که می‌بینیم همون یخ و سرماست... سطح، جای ما نیست... ژرفِ اوضاع متفاوته... شاید زندگی همینه... فرار از سطح و پناه به قعر...

_اتاقِ‌زیرِ‌شیروانیِ‌ذهنم
_بخش دوم




آیینه‌ها فریادِ سکوتِ تواند
آسوده باش
مسیرت به قلبِ من هموارست..؛


همه‌چیز از اونجایی شروع شد که برای ندیدنِ آدما هزینه ی زیادی، صرفِ رفت‌و‌آمد با تاکسی میکردم که مدت کمتری کنارشون باشم، مدت کمتری شنواشون باشم و یا در کل هیچ جای روزم نباشن... تمامِ انرژیِ اجتماعی بودنم رو صرف دانشگاه می‌کردم... بماند که هرلحظه دلم میخواست فرار کنم به اتاقم، به تنها مکان‌امنم، بینِ کتاب‌ها... چندماهی گذشت و بعد به خودم گفتم «وقتی آدما رو نبینی چطور توقع داری ادبیاتِ بودنت ملموس باشه؟! حواست هست؟ باید داستانشون رو همراه بشی تا بتونی به زیبایی وصفشون کنی» پیش خودت بمونه که بالغِ درونم به شدت تاثیرگذاره و به نوعی ازش حساب میبرم... طوریکه اینروزا سعی میکنم از کُنجِ عُزلَتم دل بکنم و اتوبوس‌سواری کنم و لحظه‌ها رو کشف... لبخندی باشم برای پیرامونم برای کسایی که در طول روز از کنارم میگذرن... میدونی؟ شاید زندگی همینه...

_اتاقِ‌زیرشیروانیِ‌ذهنم
_بخش اول


شاید اگر همه‌چیز طبق برنامه پیش می‌رفت، من و تو اکنون سفرِ عشق را رهسپار بودیم و مست اندر خنده‌های هم... چه رویای شیرینی... من باشم و تو، آرزوهایم همه حضور دارند... یادت هست گفتمت "لیلیا آنقدر تو را عاشقم که مجنون نبود عاشقت"؟ یادت هست که گفتم" آغوش میکشم تو را... ای مستیِ نیازِ من"؟ یادت هست که چه‌ها گفتم و هزارباره نشنیدی؟ یادت نیست جانِ‌ خوش‌آهنگِ دلم... نه مرا به یاد داری و نه حتی اعجابِ شعرهایم را... من هم به یادت ندارم... انکارِ واژه‌هایم را نبین بلکه صدایی را بشنو که در تلاش‌ست فراموشیِ دلبری‌هایت را... این‌بار چه کسی خامت شده؟ این‌بار کجا نقش‌آفرینی میکنی؟ حیف که جای خالی‌ات را با هیچ پر میکنم چون جایِ توست و تنها سهمِ من از داشتنت..؛

◝یادداشت‌های قلبی در انتظار مردن◜
_خردادماهِ یک‌هزاروچهارصدوسه






دوستت دارم...
خسته‌ام از صفحه صفحه ی بازیِ حرف‌ها
برای نامحسوس گفتنش...
این تاریخ را بی‌خیالِ حجب و حیا
دوستت دارم..؛


چه دنیای زیبایی‌ست ترکیبِ تو و نور و سبز... بدرخش جانِ‌دلم که طلوعِ حیاتِ منی..؛




لبخندم را که فصل به فصل ورق میزنم، میرسم به تو... تویی که عصاره ی شادی‌های منی..؛


شیرینیِ رنج‌های من! ای مرا همه وقت حلاوت
سخن بگو... بگذار طنینِ کلماتت نوازشم کنند..؛


تو باشی و بهشتِ اردیبهشت
چه خوشبختیِ ملموسی-"


فنجانی کتاب، صفحه‌ای خیال و لحظه‌ای چای
دلتنگی را قابل تحمل می‌کنند..؛

Показано 20 последних публикаций.

409

подписчиков
Статистика канала