بوى خاك بارون خورده و نم دار رو به مشام ميكشه، خسته و بى روح قدم بر ميداره، چشمانش رو ميبينيم كه روزى درخشش درونش خاموش شده.
پناهگاه كوچكى رو از گوشه چشم ميبينه و به سمتش ميره تا از هجوم ناگهانى قطرات اب در امان بمونه، به باغچه كوچك كنارش خيره ميشه.
گياهى اروم سر از خاك بلند ميكنه، رشد ميكنه، رشد ميكنه و بلندتر ميشه تا به ذهن او نفوذ كنه؛
دور افكارش ميپيچه، مثل يه پيچك سمى، و ناگهان روياها،
بى قرارى ها،
درگيرى ها و
حسرت ها محو ميشن، خاموش ميشن توى يه
بهشت پنهان.
`✞Blue Romi
پناهگاه كوچكى رو از گوشه چشم ميبينه و به سمتش ميره تا از هجوم ناگهانى قطرات اب در امان بمونه، به باغچه كوچك كنارش خيره ميشه.
گياهى اروم سر از خاك بلند ميكنه، رشد ميكنه، رشد ميكنه و بلندتر ميشه تا به ذهن او نفوذ كنه؛
دور افكارش ميپيچه، مثل يه پيچك سمى، و ناگهان روياها،
بى قرارى ها،
درگيرى ها و
حسرت ها محو ميشن، خاموش ميشن توى يه
بهشت پنهان.
`✞Blue Romi