من و رامتین انقد اتیش سوزوندیم نصفش و بچه ها خبر ندارن رفته بودیم پیتزا بخوریم بعد رامتین و امیرعلی ( دوستش ) به علت کمبود جا نشستن یه جا من و ملیس و ماریا و پریم نشستیم میز بغلی صندلی من و رامتین نزدیک هم بود برگشته میگه گوشتو بیار خلاصه که نقشه کشیدیم من یجوری ماریارو ببرم بیرون اون رو پیتزاش فلفل قرمز بریزه من ماریارو بردم بیرون اومدیم با کلی فلفل رو پیتزاش مواجه شد ماریا خیلی ریلکس گفت من بابام جنوبیه من و از چی میترسونی خلاصه که خیلی ریلکس خورد سر رو کم کنی رامتینم خورد تو راه برگشت خونه سوار ماشین بودیم پنجره هارو داده بودن پایین دهنشونو قد چی باز کرده بودن لازم به ذکره ما شیش نفری سوار یه تاکسی شدیم ...
چه تابستونی بود پارسال خیلی خوب بود فکر نکنم تابستون امسال به خوبی اون موقع ها بشه ...
#تابستون_پارسال
#خاطره_هامون
چه تابستونی بود پارسال خیلی خوب بود فکر نکنم تابستون امسال به خوبی اون موقع ها بشه ...
#تابستون_پارسال
#خاطره_هامون