میان روزنهی پستوی اتاقم مثل شبی که فکر و منطق مردم را فرا گرفته از میان سوراخ چهارگوشه که به بیرون باز میشد دائم جلوی چشمم بود.آسایش به من حرام شده بود.چطور میتوانستم آسایش داشته باشم؟
_صادق هدایت | بوف کور
_صادق هدایت | بوف کور