بیشتر لحظات زندگیام را با حس تعلق نداشتن به دنیای آدمها و آدم بودن میگذرانم. گویی تک تک انسانهای اطرافم را از دریچهای واقع در دوردستها تماشا میکنم و نمیتوانم حتی یک نفر را درک کنم. این طرف دریچه، در دور نقطه ممکن از هر انسانی، تنها در تاریکیای که از وجودم ساطع میشود نشستهام و افکار به هم ریخته و مزاحمم مشغول نابود ساختن ذرات وجودم و بیاهمیت نشان دادن امیدهای کوچکم هستند. کسی برای نجات من نخواهد آمد. هیچکس حتی به یاد ندارد روزی وجود داشتم، زنده بودم، زندگی میکردم و جزئی از دنیای پیشپا افتادهشان بودم.
-بیگانهای میان انسانها، نگاشته شده در دقایق پایانی پنجم مرداد.
-بیگانهای میان انسانها، نگاشته شده در دقایق پایانی پنجم مرداد.